special part (16)

3.3K 360 23
                                    

دو ماه بعد:

جیمین روی میز آرایش نشست و موهاش رو خشک کرد .. موهای طلایی خشک شدش رو شونه کرد و روی پیشونیش پخش کرد .. با حوله تن پوش از روی میز بلند شد و روبروی اینه قدی ایستاد .. بند حوله رو باز کرد و نگاهی به شکم سفید و یکمی برامدش انداخت

لبخند زد .. همینطور که داشت از اینه به شکمش نگاه میکرد در اتاق بدون خبر باز شد و جونگکوک وارد شد .. قبل از اینکه جیمین حوله رو ببنده جونگکوک اون صحنه تحریک آمیز رو دید و نیشخند شیطانی ی زد

نزدیک جیمین شد و از پشت بغلش کرد

جیمین: امگای من داره بدون اجازه الفاش به بدنی که متعلق به منه نگاه میکنه ؟!

جیمین برای اولین بار تو این دو ماه صورت خندون و شیطون جونگکوک رو دید و لبخند زد .. خیلی دل تنگ این روی الفا بود

جونگکوک سرش رو به دو طرف تکون داد و سرش و روی شونه جیمین گذاشت

جونگکوک: امگای من که هیز نبود ، بود؟

اینبار مطمئن شد یه چیزی به سر این الفا خورده یا امروز خورشیدش از شرق طلوع کرده .. اخه مگه میشه انقدر لحنش پر آرامش و شهوت آمیز باشه در حالیکه تا همین دیروز درست جواب سوالاش رو نمیداد

مونده بود چی بگه ت اینکه الفا خودش دست به کار شد .. دستش و گذاشت روی صورت جیمین و نوازشش کرد بعد بوسه ای روی گونه نرم امگا زد

به قیافه شوکه جیمین نگاه کرد و خندید: انقدر عجیب شدم ؟

جیمین سرش رو به معنای آره تکون داد و الفا برای کیوتی امگاش ذوق کرد و دوباره بوسه ای روی گونش زد

جونگکوک: زودباش یه چیزی بپوش بریم تو حیات خونه قدم بزنیم

جیمین سرش رو سمت جونگکوک برگردوند و زمزمه ای کرد: میشه؟؟ واقعا؟

جونگکوک سرش رو تکون داد: آره میشه زودباش تا تصمیمم عوض نشده برو یه چیز بپوش وگرنه بیرون بی بیرون

جیمین سرش سر تکون داد و از حالت گیجی و متعجبش خارج شد .. با عجله هودی و شلوار ستش رو پوشید .. یه شال بلند بافتنی هم روی شونش انداخت .. جونگکوک با دیدن عجول بودن امگا لبخند زد .. یعنی انقدر از خونه نشستن خسته شده بود که واسه یه قدم زدن ساده تا این حد مشتاق بود؟ .. از این به بعد باید بیشتر میبردش تا قدم بزنن

جیمین با عجله کنارش اومد .. جونگکوک لبخند زد و با گرفتن دست جیمین باهم از اتاق خارج شدن .. توی راه با مادرش برخورد ولی اصلا نایستاد و به راهش ادامه داد .. جیمین تا اینکه مادر جونگکوک رو دید دور از دید جونگکوک به مادرش تعظیم کرد و بی صدا گفت
( سلام مادر جون )

گایول لبخند زد و به رفتن پسرش و همسرش نگاه کرد .. یه نگاه پر از حسرت و البته دلتنگی .. انقدر دلتنگ لبخندهای جونگکوک بود که حاضر بود هرکاری بکنه تا پسرش اون رو ببخشه ولی خودش هم میدونست که این ممکن نبود پس فقط به اون ها نگاه کرد

بیمار عشقWhere stories live. Discover now