تمام یک هفتهی گذشته رو پسر جوون تلاش کرده بود آلفای قد بلند رو از جلوی قاب عکس بزرگ دور کنه و کمی حالش رو خوب کنه اما در آخر روز شکستخورده منیجر قد بلند رو بغل میکرد و برای ذرهای خواب بهش التماس میکرد.
امگای جوون در جریان مرگ همزمان خانوادهی آلفای سیساله بود و به چانیول برای ناراحت بودنش حق میداد اما نمیتونست به خودش اجازه بده ناراحتیش رو ببینه و هیچ کاری نکنه.
مرد قد بلند تمام روز بدون اینکه چیز زیادی بخوره خیره به تابلوی بزرگ روی دیوار تا وقتی که بکهیون باهاش دعوا کنه سیگار میکشید و سرفههای عجیبش از ریهی آسیبدیده و عادت نداشته به سیگار بیرون میومد و کل مجراهای تنفسیش رو میسوزوند.
بکهیون با ایستادن روبهروش، مانعی بین دوستپسرش و عکس خانوادگی روی دیوار میشد و تلاش میکرد با هرچیزی که داشت و میدونست چانیولش دوسشون داره حواسش رو پرت کنه و حداقل برای لحظهای لبخند روی لبش بیاره. چند لحظه از ایستادنش نگذشته، توی بغل مرد کشیده میشد و دمهای عمیق و صدادار مردی که عطرش رو نفس میکشید روی گردنش پخش میشد و حس آرامش کمی که از مارک روی گردنش توی تنش پخش میشد بهش این باور رو میداد که حال آلفاش کمی بهتره. موهای نرم منیجر قد بلند رو نوازش میکرد و چشمها و پیشونیش رو میبوسید.
تمام تلاشش رو برای پرت کردن حواس مرد قد بلند انجام میداد اما کار زیادی از دستش برنمیومد و این مسئله آزارش میداد. شب قبل بین افکار شلوغ و بههمریختهش کنار چانیول به خواب رفته بود و صبح زود با سروصدایی که از بیرون از اتاق ضعیف شنیده میشد بیدار شده بود. با سرعت صورتش رو شست و وارد آشپزخونهای که سروصدا ازش بیرون میومد شد.
ساعت هنوز نُه هم نشده بود و مقدار غذاها و باقی چیزهای آماده شده به قدری زیاد بود که بکهیون میتونست با اطمینان بگه آلفای قد بلند بیشتر از دوساعته که درگیر آماده کردن وسایله. جلو رفت و بعد از کاشتن بوسهای روی گونهی مردی که با شنیدن صدای پاهاش به سمتش چرخیده بود، "صبح بخیر" گفت.
در جواب لبخند کوچیک و بیروح دوستپسرش لبخند زد و بیحرف شروع به کمک برای آمادهسازی بقیهی چیزها کرد. هنوز مدت زیادی از چاقو به دست شدن پسر کوچیکتر نمیگذشت که زنگ خونهی کوچیک به صدا دراومد.
خوانندهی جوون چاقوش رو روی میز کوچیک گذاشت و با اعلام "من باز میکنم." از آشپزخونه بیرون رفت تا ببینه کی پشت دره.
با باز شدن در بکهیون به خانوادهش خوشآمد گفت و آقا و خانم بیون با نایلونهای مشکی پری داخل اومدن و پشت سرشون خواهر کوچیکترش درحالی که دست خانم پیر صاحبخونه رو گرفته بود پلههای آخر رو بالا اومد و بکهیون برای کمک جلو رفت و دست دیگهی زن رو گرفت.
YOU ARE READING
Nedovtipa
Fanfiction🌕Name: Nedovtipa 🌞Couple: Chanbaek 🌜Genre: Romance, Fluff, Smut, Omegaverse 🌞Writer: #fatemeas 🌛Teaser: بکهیون، امگای ۱۹ سالهایه که به عنوان خواننده توی کمپانی Muse کار میکنه. اون به عنوان یک امگای جوان، در انتظار آلفای مقدرشدهشه... بیخبر...