دو همخانهی دیگر تا آخر هفته برنگشتند. فضای اشتراکی خانه خیلی کثیف بود و لوزر تصمیم گرفت خودش تنهایی تمیز کند. لاور حتی اتاق خودش را هم تمیز نمیکرد برای همین لوزر وقتی از او کمک میخواست انتظاری نداشت. فقط از او پرسید تا لاور فرصت تحقیر کردنش را داشته باشد.
- من؟ من کمک کنم که خونه رو تمیز کنی؟ احمق.لاور کمکش نکرده بود هیچ، مجبورش کرده بود اتاق خودش را هم تمیز کند. تمیز کردن اتاق لاور آنقدرها هم سخت نبود. اتاقش تقریبا خالی بود. یک تخت یکنفره، یک میز و یک کمد. البته، کف اتاق مملو از موهای بلند لاور و جعبههای هدیه بود.
لاور روی تخت نشست و لوزر را تماشا کرد که اتاقش را تمیز میکند.
- همه رو هدیه گرفتی؟
لوزر پرسید.لاور اخم کرد: «قبلا این رو نپرسیدی؟ البته که گرفتم.»
کمی فکر کرد و ادامه داد: «البته کاش آدمهای بیشتری جای اینکه هدیه بگیرن فقط بهم پول بدن. خیلی اوقات سلیقشون باب میل من نیست.»لوزر که جعبههای خالی را در هم میکرد گفت: «اونا فقط میخوان که تو رو به اون تصویر ذهنیشون نزدیک کنند. مطمئنم همهی این چیزها بهت میاد...»
زمزمه کرد: «البته که میاد. تو لاوری.»لاور اخم کرد: «لاور رو خیلی خوب میشناسی یا چون لوزری میتونی نیت بقیهی لوزرها رو هم تشخیص بدی؟»
لوزر کاغذهای بستهبندی را مرتب تا کرد: «گفتی که یادت نیست. میخواستم برات یادآوری کنم اما...»
لاور بلند شد: «چون یادم نیست. من هر روزهزارتا لوزر میبینم. چی باعث شده فکر کنی خاصی و باید یادم بمونه؟»
لوزر چند ثانیه نگاهش کرد. صورت لاور با هر ثانیهای که میگذشت بیشتر سرخ میشد. عصبانیت؟
- چون من اولین لوزر بودم.
لاور لبهاش را به هم فشار داد. از روی تخت بلند شد و کیسهای که لوزر زبالهها را در آن میریخت را روی سر لوزر خالی کرد: «اولی نبودی بدبخت. اولی نبودی.»
و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت. لوزر دوباره مشغول جمعکردن شد. لبخند زد و نفس عمیقی کشید. دیدن لاور که او را تحقیر میکرد نشان میداد همه چیز سر جای خودش بود. چه دلنشین.
_______
کسی میتونه حدس بزنه قضیه چیه؟