PART:⇴1☾

98 18 36
                                    

همونطور که فصل ها تغییر پیدا میکنن رفتار ادما وزندگیشون هم تغیر پیدا میکنه..ارام ارام...💙🌏
______________

"لعنت به روزی که قلب هامون با بازی زندگی به اسم عشق لرزید"

2014 فلش بک
زیر گاز رو خاموش کرد. با ملاقه کمی از محتویات سوپ رو داخلِ بشقاب سوپی که برای کریس حاضر کرده بود ریخت. لیوان ابی به همراه یک قرصه مسکن. سمت اتاق حرکت کرد. تقه ای به در زد
_ "بیا داخل"
اروم دستیگره رو پایین کشید. وارد شد.

_"درد نداری؟ " پس بلندقد نگاه شو به پای اسیب دیدش کشید. رویه تخت ولو شده بود. یه کوسن
سورمه ای زیر پایِ چپش که دورشو اتل گرفته بودن داد.
_ "داره شروع میشه"
بدنشو بالا کشید وپشتشو به تاج تخت تکیه داد.
اروم کنار تخت نزدیک ترین جا به کریس نشست. اروم قاشقو به محتویات داخله سوپ خوری میکشید. سعی داشت کمی از بخاره وداغی غذا رو بگیره. قاشقو پر کرد وبه سمت صورته پسر بلندقد برد.

نگاهاشون بهم گِره خورد. دست سوهو لرزش عصبی گرفت وقاشق رو بین انگشتاش فشار داد.
انگار که بافشار دادنش تمام حسشو به کریس انتقال میده . انگار که مثلِ اولین دفعه ای که پاش به اتاق عمل خورد و پرفسور بهش گفت پَنسو تویه دستت بگیر وقیچی رو تویه دسته دیگت.
_"امم. امیدوارم. مزه شو دوست داشته باشی"
نگاهشو به ظرف داد و به دنبال قاشق داخلِ دهن پسر گذاشت.
" نگاهشو یه دور دوره اتاقش چرخوند.
_"اممم خوبه"
_"خودت خوردی؟ "
کمی سرشو کج کرد وبه پسری که سرشو پایین انداخت بود ونگاش بشقاب رو سوراخ میکرد گفت."نه" اروم ..جوری که خودشم شک داشت شنیده باشه.
_"من میتونم خودم بخورم تو میتونی بری"
پسر کوچکتر سینی غذا را به دست پسر مقابلش داد. وبدونه حرفی بلند شد واز اتاق بیرون رفت.
پسر با گیجی به در اتاق خیره موند دلیل عجیب شدن رفتار سوهو نمیفهمید
" یهو چت شد " زیر لب زمزمه کرد.

از اتاق خارج شد. خودشو به کنار در چسبوند واروم کنار در سُر خورد. ناخوناشو رو کفِ پاکت خونه میکشید. چشماش تر شد وقطره ای اروم رویه گونش سُر خورد. "چطور تونستی".
زیر لب غرید و صورتشو سمت اتاق چرخوند.
اتاقی که از فرده داخلش متنفر شد دقیقا چندساعت پیش. دستاشو به دیوارها رسوند. و خودشو به اتاقش رسوند . پشتِ در اتاق نشست . پاهاشو به سمت خودش کشید. سرشو رویه زانوهاش گذاشت. ودستاشو دورش حلقه کرد. بازم اون جمله تویه سر پسر اکوا میشد.
"قرار داد"

"4 ساعت قبل"
هویج هارو برش های قطور شکل میداد. وکمی سبزیجات از داخله ظریفی که چنددقیقه پیش اونارو با مواد ضدعفونی شسته بود برداشت. نگاش بالا اومد که متوجه شد. پسره بزرگتر لباسهای بیرون به تن کرده. وعصای زیر بغلش که به سختی راه میرفت.

_ "کمک میخوای؟"
_"نه ممنون. منیجرم داره میاد دنبالم. باید برم پامو اتل بگیرم. انتشارالبوم جلوتر افتاده. نمیتونم هیچکاریش کنم. لعنتی"

HOMEMATE Season2🗝⏳Onde histórias criam vida. Descubra agora