My paper heart.(Hyunjin)

365 16 1
                                    

گفتی باران را دوست داری، هر زمانی که باران بارید به زیر اسمان رفتی و از لمس قطرات شفاف ان لذت بردی.
وقتی که رفتی من نیز خواستم مثل تو شوم و به باران بزنم اما میدانی...قلب من کاغذی بود که ان را در مشتت فشردی و رفتی؛ زمانی که باران بر شانه ی قلبم بوسه میزد جسم کاغذی اش خیس و نم‌زده میشد.

با هربار زیر باران رفتن به یاد تو، تکه ای از قلب کاغذی ام در میان قطرات اسیدی باران حل میشد و به خاطره ها می‌پیوست.
از یاد برده بودم که قلب تو از سنگ بود و باران بر روی ان نمی‌ایستاد، سرمیخورد و بر زمین می‌افتاد اما قلب کاغذی من همه ی قطرات را به جان خرید تا جایی که دیگر نمیشد تکه های آن را به هم چسباند،
باران به جای بردن خاطرات تو، جان قلب کاغذی ام را گرفت.
می‌بینی؟ تکرار صحنه های عاشقی همیشه جواب نمیدهد؛ به جای رفع دلتنگی قلب عاشقت را می‌سوزاند و ذوب میکند. اما حتما اسراری در ان است که عاشقان با وجود دانستن این حقیقت باز هم انجامش میدهند!
رمز و رازش گفتنی نیست باید ان را احساس کرد.
احساس...
همان چیزی که اگر داشتی موشک کاغذیِ قلبم به خاک نمی‌نشست.
هروقت به دستانم نگاه کنم یاد انگشتان کشیده و بلند تو در ذهنم تداعی می‌شود. خودت را فریب نده! تو نرفته‌ای، تمام تو در من جا مانده...

به چشمانم نگاه کن؛ تمامش تویی، به آغوشم بنگر...انگار که برای تو آفریده شده است. تمام من تویی و تمام من در زیر باران جان داد.
خوشحالیت برای چیست؟
خودت را از دست دادی، همان خودی که به تو زندگی کردن آموخت و در لحظه لحظه ی همان زندگی نسیم لبخند را بر لبانت آورد.

𝖲𝖪𝖹 𝖲𝖢𝖤𝖭𝖠𝖱𝖨𝖮𝖲🌱Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang