Part 7

169 27 3
                                    

" تیونگ "

به آرامی از خواب بی رویام بیدار شدم. دست‌های بزرگی شانه‌هام رو گرفتن و آهسته تکانم دادن، از تخت گرم و ملافه‌های لطیف بیرون کشید. صدایی به گوشم رسید و من رو بیشتر به درون روشنایی کشید.

+بیدارشو دکمه.

چشمام باز شد و جهیون رو در حالی که ته ریشاش در اومده بودن دیدم. چشمای سبزش از خواب آلودگیم سرگرم بودن و لبخند روی لباش نشسته بود. نمیتونست جلوی خنده‌اش رو بگیره چون این خیلی نادر بود.

_هوم؟

+ الان پنج دقیقه‌ـست که سعی میکنم تو رو بیدار کنم.

_مممم اه

با دهن بسته خندید.
+متوجه نشدم.

_چرا اصلا منو بیدار کردی؟

اگه کس دیگه‌ای بود، اوقات تلخی می‌کردم.

+امروز باید کار کنم و من تو رو با خودم میبرم.

_ چرا؟

+ نمیخوام بدون من جایی باشی.

انگشتاش توی موهام فرو رفت تا اینکه پشت گوشم رو ماساژ دادن.

+بنابراین بیدار شو
_اه

لباش رو به لبام چسبوند و بوسه ملایمی بهم داد.

+به من اه نگو. حالا هم باسنت رو تکون بده و بلند شو.

لبخند زدم، چون نمیتونستم کلمات رو پشت لبهام نگه دارم. اونا از بی اعتنایی به بیرون خزیدند.

_اه.

از روی تخت بلندم کرد و به سینه‌اش چسبوند.

+باشه من تو رو اینجوری میبرم.

_اوه... صبر کن ببینم.

+نه.

به طرف در رفت
_باشه، باشه. اجازه بده دوش بگیرم و سعی کنم مثل کسی نباشم که انگار لاشه‌ام رو از زیر قطار درآوردن.

+این بهتره.

من رو روی لبه تخت گذاشت.

+میرم آب رو گرم کنم.

---------------------------------------------

_اینکه همه جا من رو با خودت میبری رو بس کن.

در آغوشش جنگیدم و سعی کردم پاهام رو روی زمین بزارم.

+اینطوری خوبه.

_نه، این خجالت اوره.

+کی اهمیت میده اونا چی فکر میکنن. من رئیسشونم. پس بیخیال میشن.

من رو به تاکستان با شکوهش برد که در اونجا یک خانه فرهنگی ایتالیایی با چند ساختمان برای بشکه‌های مشروب، همینطور تجهیزات و کامیون‌های حمل وجود داشت. این یه ترکیب کوچک بود اما کارخانه شراب سازی بی اندازه بزرگ بود.
وارد ساختمان شدیم و من رو در آغوشش به دفترش برد. وقتی رد میشدیم مردم بهمون نگاه میکردن، اما کسی چیزی نگفت.

Buttons And Hate [ season 2 : Completed ]Where stories live. Discover now