25

172 12 2
                                    

یه هفته گذشته بود نامجون خیلی ضعیف شده بود
خب حق داشت ته تا دو روز هیچی بهش نداده بود وقتی هم که رفته بود حموم نزاشت موهاش را خشک کنه و نامجون را شب تا صبح میزاشت بیرون بخوابه
عطسه ای کرد و تو دلش با خودش گفت
🐨چرا من چرا باید عاشقه کسی بشم که انقدر زجرم میده مگه چه گناهی کردم
تشنه شده بود برای همین اومد بلندشه و بره توی اشپزخونه ولی با درد بدی که زیره دلش و توی کمرش پیچد جیغه بلندی زد انقدری کمرش درد داشت انگار شکسته بود
ته که داشت تلویزیون نگاه میکردن با صدای جیغ نامجون سریع بلند شد و دوید سمته اتاق
که دید نامجون داره گریه میکنه سریع رفت سمتش و واقعا دیگه وقتی دید روی زمین افتاده و داره به خودش میپیچه دلش براش سوخت سریع بغلش کرد
🐯چیشده
نامجون جوابی نداد که تهیونگ گفت
🐯بهت گفتم خوشم نمیاد حرفی را دوبار بزنم
🐨کمرم و دلم درد میکنن
🐯اوکی زنگ میزنم دکتر میاد
دکتر اومده بود و داشت تو اتاق نامجون را چک میکرد و ته بیرون اتاق بود و بشدت عصباتی که اون دکتر بدنه بیبیش را داره میبینه
در باز شد و دکتر اومد بیرون
🐯چیشده
دکتر ته را کشید یه جا و گفت
👨‍⚕️اقای کیم ایشون واقعا ضعیف شدن بهتره بیشتر بهشون برسین و این چندتا دارو را براش بخرین و بهش بدین
🐯اوکی
👨‍⚕️خدافظ
🐯خدافظ

ازت متنفرم ولی عاشقتمOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz