𝐾𝑟𝑎𝑠𝑖𝑣𝑖𝑒

❥︎𝑃𝑎𝑟𝑡12: 𝑆ℎ𝑦

آب دهنشو قورت داد و با استرس زیادی جلو رفت.
چند قدم با در ورودی فاصله داشتن که پدر و مادر جونگکوک اومدن بیرون تا بهشون خوشامد بگن...
امگا سعی کرد رایحه ی خجالت زده ش که بیشتر شبیه به هلوی ترشیده بود، رو کنترل کنه و بیشتر از این خجالت زده نشه!
پشت الفا قدم برمیداشت و عصبی از آلفای جلوش اروم نیشگون میگرفت و الفا رو هر بار از جا میپروند.

_جیمین.. نکن درد میگیره!

_هیس.. ساکت.. اینجوری استرسم کمتر میشه!

جونگکوک چشم غره ای رفت و با نزدیک شدن به پدر و مادرش لبخندی زد...

_کوکی؟؟ خوش اومدی عزیزم!!

_ممنونم مامان!

پدر جونگ‌کوک چشماش رو گرد کرد...

_پس جیمین کجاست؟

امگا بخاطر جثه ی هیکلی الفا معلوم نبود پس جونگ‌کوک خنده ای کرد و کنار رفت تا جیمین جلو بیاد...
جیمین هل شده چند بار تعظیم کرد و گوشه ی کتش رو تو دستش فشرد.

_سلام.. من پارک ج... یعنی جئون جیمین هستم‌... همسر پسرتون... در واقع داماد... نه!!

حرف هاش باعث خنده ی سه نفری که بهش زل زده بودن شد و امگا رو بیشتر شرمنده و خجالت زده کرد... گونه های سرخ شدش رو باد کرد و نفس عمیقی کشید...

_معذرت میخوام!!

دل الفا بخاطر امگای شیرین و خجالت زده ش ضعف رفت... پشیمون بود که اون روز حرفی رو زده که امگاش بخاطرش تا این حد خجالت زده شده!
و از طرفی از اینکه امگاش خودش رو عضوی از خانواده و جئون خطاب کرده بود بسیار خوشحال بود...
دوست داشت همین الان گونه‌ های سرخ امگاش رو ببوسه.

دستش رو پشت کمر امگاش گذاشت و از حالت تعظیم خارجش کرد.

_نیازی به معذرت خواهی نیست جیمین لطفا بیاین داخل!

پدر جونگ‌کوک با مادر الفا اول به داخل خونه رفتن و جونگکوک از موقعیت استفاده کرد و گونه های سرخ امگاش رو بوسید.
جیمین چشماش رو بست و یقه ی جونگکوک رو به خودش نزدیک کرد و رایحه ی چوب آرامش بخش الفا رو عمیق نفس کشید.
بوسه ای به شاهرگش زد و عقب رفت‌..

_الفای خوبی باش عزیزم!

همزمان با گفتن حرفش، با انگشتش ضربه ای به نوک دماغ الفا زد..

_من باید اینو به تو بگم کراسیوی!

جونگکوک با تکخندی گفت و خیره به باسن توپر امگا به دنبالش راه افتاد.

.
.
.
.

_جونگکوک.. چرا امگات چیزی نمیخوره؟... غذاهارو دوست نداری جیمین؟

مادر جونگکوک با تعجب گفت و به جیمین نگاه کرد.
جونگکوک نیشخندش رو خورد و پشت دستش رو روی گونه ی امگا کشید و لبخندی زد..