❥︎𝑃𝑎𝑟𝑡11: 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝑀𝑖𝑛𝑑

2K 353 29
                                    


با نگرانی به سمت حیاط پشتی دانشگاه رفت تا بلکه امگاش رو اونجا پیدا کنه..
بعد از کلاس همه جا رو گشته بود ولی امگاش رو نتونسته بود پیدا کنه!
موهای جلو چشماش رو کنار زد... نفس آسوده ای کشید... صدای جیمین به گوشش میرسید... نزدیکتر که شد تونست قامتش رو روی نیمکتی ببینه که... اخمی کرد... اون الفایی که کنارش بود رو نمی شناخت.
اون الفا داشت پشت امگاش رو نوازش میکرد!
با نفس های عمیقی سعی کرد خودش رو اروم کنه و همین الان گردن اون الفا رو پاره نکنه!

_جیمین!

محکم صداش زد و نزدیک تر شد... حالا که نزدیکتر شده بود اون الفا رو تونست بهتر ببینه... آلفای مغرور دانشگاه شون لئو بود!
ازش متنفر بود چون محض رضای خدا اون الفا یه هوسباز لعنتی بود!
و بجز دیکش به هیچی دیگه اهمیت نمیداد... براش سوال بود وقتی جیمین خوب اون رو میشناسه چرا اجازه داده کنارش بشینه و بهش دست بزنه!

_جئون؟... این امگای تویه؟

لئو با نیشخندی گفت و به چشمای عصبی جونگکوک زل زد...

_همینطوره..‌ حالا هم گورتو گم کن!!

لئو دستاش رو بالا آورد...

_هی اروم باش... من که نمیخوام بدزدمش!

_گفتم گم شو عوضی!!

با داد گفت که جیمین رو از جا پروند... امگا واقعا ترسیده بود... هیچوقت این وجه جونگکوک رو ندیده بود!
بلند شد و کنار نیمکت ایستاد... حس میکرد اگه تکون بخوره جونگکوک تنبیه ش میکنه!
میدونست اشتباه از خودش بوده که اجازه داده لئو کنارش بشینه... ولی قصدش فقط کمک بود.. وقتی لئو پیشش اومد و گفت که از هیونجین خوشش اومده جیمین نتونست ردش کنه!

_جونگکوک اروم باش لئو واسه ه...

_خفه شو جیمین!!

با دندون های چفت شده غرش کرد... دست خودش نبود.. اون لئو لعنتی بدجور ذهنش رو بهم ریخته بود.
شایعه های زیادی شنیده بود که لئو امگاهای زیادی رو فریب داده و نابودشون کرده... و حالا واقعا با دیدنش کنار جیمین ترسیده بود.

لئو که دید اجازه توضیح دادن نداره لبخندی به جیمین زد و رفت.
جونگکوک با دیدن لبخندش و دست تکون دادن جیمین بهش دیوونه شد!
دست جیمین رو گرفت و با خودش ‌کشید گوشه دیوار...
اونجا بخاطر درخت های جلوش دیدی به جایی نداشت.

بدن جیمین رو به دیوار کوبید که ناله ی ضعیفی از لباش شنیده شد..
چشمای جونگکوک آبی تر از هر وقت دیگه ای بود.
رایحه ی تلخش باعث شد امگا بینیش رو چین بندازه و لباش رو جمع کنه.

الفا یک دستش رو کنار سر امگا روی دیوار گذاشت و به چشمای عسلی امگا خیره شد.

_اروم باش!

جیمین گفت و دستش رو روی گونه ی الفا گذاشت.

_ارومم کن!

جیمین مکثی کرد...

𝐾𝑟𝑎𝑠𝑖𝑣𝑖𝑒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora