part.1.

15 5 0
                                    

هری احساس می کرد حالش داره به هم میخوره .

حداقل هشت کیلومتری بود که یه جاده خاکی و باریک باعث می شد تاکسی خیلی بد بالا و پایین بره . فقط امیدوار بود راننده انتظار نداشته باشه اون پول هر خسارتی رو بپردازه .

با اینکه تازه اولای ظهر بود اما به خاطر جنگل هایی که دو طرف جاده بودن نور زیادی نبود . هری با خودش گفت " خیلی راحت میشه توی این جنگلا گم شد "

" اون پشت هنوز زنده ای ؟"

" چی ؟ اره . خوبم " تازه یادش اود که از وقتی سوار شده یه کلمه هم حرف نزده .

"فقط منتظرم ببینم این جاده خاکی کی تموم میشه "بلاخره اون جاده جنگلی تموم شد و اونا به یه جاده اسفالت رسیدن .

کالج نیوهمپشایر؛جایی که هری قرار بود پنج هفته ی اینده رو سپری کنه . اینجا پر از بچه های مثل خودش بود . نه از لحاظ گی بودن . بچه هایی به اینجا میومدن که کل دوران مدرسه به بچه خر خون معروف بودن و مشقاشونو پیشاپیش حل میکردن .

هری میتونست بعضی از ساختمون ها رو از پنجره تاکسی ببینه که توی وبسایت دانشگاه هم دیده بودشون . جلوی ساختمون چمن بود و چند تا از بچه ها همون اول صبح با دوستاشون اومده بودن بیرون . چطور تونسته بودن انقدر زود دوست پیدا کنن ؟ شاید دوست پیدا کردن اینجا اسون بود .

سمت راستش یه کلیسای سفید با یه برج بود که پشت اون چند تا خونه بود . هری با انگشت هاش روی صندلی ضرب گرفت . بی صبرانه منتظر بود تا محل زندگی جدیدش رو ببینه .

از اونجایی که تمام خوابگاه ها در حال باز سازی بودن تمام دانشجو ها قرار بود توی ساختمونی به اسم بروکلین بمونن که قبلا تیمارستان بوده .

قبلا هری تعجب کرده بود که چرا عکسی ازش روی وبسایت نیست ولی وقتی تاکسی پیچید و ساختمونو دید دلیلشو فهمید .

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ASYLUMWhere stories live. Discover now