_هری استایلز؟
هری همونطوری با عکس توی دستش توی اتاق می چرخید. یه پسر با موهای بلوند و یه تیشرت و شرتک توی چهار چوب در وایساده بود . به قیافش میخورد یه بچه نونور پولدار باشه و اما لباس هاش و استایلش برعکس همونو میگفتن.
باهاش دست داد و گفت :" سلام تو هم اتاقی منی؟ "
_"اینطور به نظر میاد ."
ادامه داد :"من نایلم ٬نایل هوران.ترسوندمت ؟ ""راستش این عکس بیشتر منو ترسوند حتماً یه کارت پستال یا چیز دیگه ایه ولی انگار یکی کل عصبانیتش رو روش خالی کرده و خب... یه جورایی ترسناکه . تو هم ازینا گیرت اومده ؟"
ن
ایل شونه شو بالا انداخت و گفت" به من که از اینا ندادن"
هری عکسو گذاشت توی کشو و با خودش گفت میتونه تابستونو با باز نکردن این کشو بگذرونه که نایل گفت "اگه بخوای میتونم برات اسکنش کنم که خیلی کار سختی نیست"
هری پرید وسط حرفش" نه بابا بیخیالش ٬ راستی جشن خوشامدگویی یا چیزی قرار نیست بگیرن که توش شرکت کنیم ؟ "
دلش نمیخواست اون بحثو ادامه بده ولی نایل با ارامش گفت
"اگر اجازه بدی میخواستم حرفمو تموم کنم... میخواستم بگم شبیه یه سری از عکس هاییه که طبقه پایین پیدا کردم "
"صبر کن ببینم تو هم از این عکسا پیدا کردی ؟منظورت چیه؟ "
کلاً از این قضیه عکس ها خوشش نمیومد ولی نمیتونست جلوی کنجکاوی شو بگیره .
نایل توضیح داد "طبقه اول یه دفتر متروکست به نظرم مال مدیر سابق تیمارستان یا یه همچین چیزیه کلی نوشته و از این عکس ها اونجاست یه تابلو رو دره که نوشته ورود ممنوع ولی قفل در شکسته "
هری زیاد اهل قانون شکنی نبود و به نایل هم نمیخورد اهلش باشه.
نایل ادامه داد" راستش همین الان از اونجا میآم ولی خیلی نزدیک نرفتم و مطمئنم که عکس هایی مثل مال تو اونجا بود بهتره خودت یه سر بهش بزنی اما اونجا رو دست کم نگیر خیلی ترسناک تر و آزار دهنده تر از چیزیه که فکر می کنی "
ولی نایل ترسیده به نظر نمی اومد انگار داشت هری رو به چالش دعوت میکرد اما هری داشت به یه چیز دیگه فکر می کرد
"جشن چی؟ "
"چرا هست "
کامل وارد اتاق شد و یک دست لباس برداشت.
"اتفاقاً دختر های زیادی به این جشن میان تو طبقه خودمونم چندتا هست ولی تو جشن بیشتره "
YOU ARE READING
ASYLUM
Fanfictionان را از سنگ ساخته بودند؛ سنگی خاکستری و تیره که با تیشه از کوهستان بیرحم جدا کرده بودند. انجا خانه ای بود برای کسانی که نمی توانستند از خودشان مراقبت کنند. برای کسانی که افکار عجیبی داشتند و کار های عجیبی می کردند. خانه را برای این ساخته بودند که ا...