تو که نازنده بالا دلربایی
تو که بی سرمَه چشمون سرمَهسایی
تو که مُشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی سرگردون چرایی
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شرار آه پرآذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزُم
که از مو رنگ خاکستر نِبینی
دلُم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرده تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بَدُم خوش خوش بموید خوش خوش بموید
گل وصلت فراموشم نگردد
و گر خار از سر گورم بروید
سیه بختُم که بختُم واژگون بی واژگون بی
سیه روزُم که روزُم تیرهگون بی تیرهگون بی
شدُم محنتکَش کوی مُحِبت
ز دست دل که یا رب که یا رب غرق خون بی غرق خون بی
ز عشقت سوختُم ای جان کجایی جان کجایی
بماندُم بی سر و سامان کجایی کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی کجایی کجاییباباطاهر
YOU ARE READING
مجموعه ای از شعرها.
Poetryمجموعه ای از شعرها و نوشتههای موردعلاقه ام را در اینجا به اشتراک میگذارم. Taeh in