Part 10🌹: Lee's Building:)

720 50 25
                                    


از ماشینش پیاده شد به زمین کشاورزی خالی از سکنه و آدم نگا کرد.
با اخم نگاهی به اطراف انداخت و گوشیشو از جیبش در آورد تا دوباره چک کنه.

همچین لوکیشنی ساعت چهار صب!
چرا باید گئوم این موقع همچین جایی باشه!؟

پوفی کشید رفت سمت ماشین. میخواست سوار شه صدای ماشین از پشت سر شنید.

سریع پرید پشت فرمون و چراغ خاموش و با مهارت پیچید توی یکی از فیلد ها و پشت چند تا درخت بزرگ که مسیر خاکی رو از بین زمین ها جدا میکردن مخفی شد.

ماشینو خاموش کرد و با دقت نگاهشو به راه خاکی دوخت.

دو تا شاسی بلند که تشخیص اینکه چقد مجهزن مشکل بود.
پشت هم با سرعت از جاده رد شد.

تنها نور اون منطقه نور ماه بود و نور چراغ های جلوی ماشینا!

یوبین گوشه لبشو گاز گرفت و آروم دنده رو روی آر گذاشت. رفت عقب و بعدش با سرعت متوسطی ماشین رو برگردوند توی جاده و با فاصله دنبال اون دو تا ماشین رفت.

برای اینکه چجوری باید موقعیت تیر اندازی و مخفی شدن و دور شدن از محلو انجام بده توی ذهنش نقشه میچید که دید از اون فیلد های کشاورزی خارج شدن و وارد یه جاده آسفالت که به نظر جاده اصلی میومد شد.

کم کم تیر برق ها راهو روشن میکردن.

کمی مشکوک شده نگاهی چرخوند به پشتش..پر از سیاهی بود و چیزی معلوم نبود!

نگاهشو به جلو داد و دستش به سمت کلتش لغزید.

اخم ریزی کرد و با سرعت خیلی کم شده اش متوجه شد دو ماشین گئوم و پشت سریش پیچیدن توی یه کوچه گشاد که ته بن بستش خونه خرابه ای مشخص بود.

پلک متعجبی زد و با فاصله کنار حصار های سر کوچه متوقف شد.

هیچ خونه ای اطراف نبود و کوچه به حدی فضا داشت که سه لاین ماشین ازش همزمان بتونه رد بشه و اون خونه هم دروازه نداشت و مستقیم روبه خیابون بود!

بیرون خونه تیره و تاریک یه لامپ نارنجی رنگ نیمسوز بود که تاریکی رو توی اون قسمت تا حد زیادی کم میکرد.
یوبین دید خوبی داشت.
گئوم و چند تا مرد هیکلی و هم قدش از ماشین پیاده شدن.

گئوم صحبت میکرد و با دستش به سمت اون خونه و جایی ک یوبین متوجه نمیشد اشاره میزد.

کمی ماشینو برد عقب و به ساعت نگا کرد. چهل دقیقه گذشته بود که از خونه زده بود بیرون!

باید تمومش کنم زیاد طول کشیده!

شصتشو به گوشه بینیش کشید و با اخم ریزی بعد خاموش کردن ماشین و پوشیدن دستکش‌های چرمش بی سر و صدا از ماشین پیاده شد.

صدا خفه کن رو با حوصله به لبه تفنگش وصل کرد و روی ضامن گذاشتش.

از حصار خیلی کوتاه پرید توی باغ پر چمن و کم درخت.
بعد خم خم و با احتیاط به سمتشون نزدیک میشد..

𝐌𝐈𝐍𝐄 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now