Part 12 (End)🌹: I have my family:)

890 52 27
                                    


با اخم جدی همونطور ک روی پاهاش پشت ستون سوراخ سوراخ شده کنار در ورودی نشسته بود و داشت خشابشو پر میکرد.

سر و صدای تیر ها کلافه اش کرده بود:

آه وقتی دستم ب کسی ک مسئولتونه برسه دوازده بار بهش شلیک میکنم!

و با خشم خشابشو جا زد..

....

شیون همونطور ک با چشمای عصبیش از راپله پایین میرفت و پشت سرش گایونو با خودش میکشید رو به آقای لی ک پشت سرشون با سرعت آروم تری میومد فریاد زد:

_زودباش تندتر بیا پیرمرد!

پیرمرد ک دودل بود نوه اشو تنها بزاره بالاخره سر جاش ایستاد و گفت:
_من پشتشو خالی نمیکنم بچه. تو برو و اون دخترکو با خودت ی جای امن برسون.

شیون باشنیدن حرف پیرمرد فکش قفل شد با شدت سر جاش ایستاد.
دست گایونو ول کرد و با چشمای خون افتاده و آتیشی شده برگشت ب پیرمرد ک بالای راپله ایستاده بود و داشت اسلحه طلایی رنگشو از زیر کتش در می‌آورد نگاه کرد.

پوزخندی زد و با قدم های محکم از پله ها بالا رفت و همینک کنار پیرمرد رسید با قدرتی ک از خشم و آدرنالین گرفته بود یقه اشو گرفت و ب دیوار کنار راه پله کوبیدش و فریادی زد ک پیرمرد آروم نگاهشو انداخت پایین:

_مگ من دارم پشتشو خالی میکنم!؟ دارم عشقشو نجات میدم چون خود عوضیش میدونه قراره چ اتفاقی براش بیوفته و تصمیم گرفت ب عنوان ی رئیس عوضی و یه بچ فداکار جلوشون وایسه تا مارو نجات بده!!!!!!

نفسشو محکم بیرون داد و دست عصبی ای به موهای بلند بلوندش کشید و یقه پیرمرد رو با شدت ول کرد:

_چرا باید حرف توی پیری واسم تلنگر میشد اخه

تکخندی زد و روبه گایون ک پایین راپله با چشمای پر نگاشون میکرد اشاره زد:

_توهم میای یا نه!؟

گایون اولش گیج پلکی زد ولی بعد با چشمای پر از برقش دوید سمت پله ها و همون حین گفت:

_م معلومه ک میام!

پیرمرد اخمی کرد و رو به گایون آروم گفت:

_تو نه. دلیلی که اون انتخاب کرد بمونه و بجنگه تویی دختر.
تو باید عقب بمونی.

شیون با اینک نمیخواست ب حرف پیرمرد گوش بده ولی سری تکون داد:

_راس میگه گایونا. تو میتونی جایی ک میگم بمونی تا ما بیایم دنبالت؟

اشکای گایون شروع به ریختن کردن:

_بزارین بیام..نمیتونم بدون اون..اون..

داشت هق می‌زد و این قلب هر دوی اون هارو ب درد آورد.

شیون چشماشو بهم فشرد:

𝐌𝐈𝐍𝐄 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now