Part 3🌹: You're gonna be my woman:)

969 74 53
                                    

دیروقت بود و مادرش تا چند لحظه پیش برده بودش طبقه پایین و نزدیک دو ساعت باهاش حرف زد تا قانعش کنه.
اونم برای اینکه کمی مغزش آروم بگیره، باشه موقتی گفت و برگشت توی اتاقش.

مردد بود و نمی‌دونست باید چیکار کنه..
نمی تونست هیچ جوره قبولش کنه.

لبشو جویید و به صفحه گوشیش خیره شد:

_واقعا سرنوشتمی؟..

ولی با فکر به مادرش که برای پرو لباس عروسش هم، برای فردا وقت گرفته بود و گفته بود زودتر بخوابه، به خودش اومد و دکمه سبز زیر اسمشو لمس کرد.

بعد از چند بوق داشت ناامید میشد و میخواست قطع کنه که تماس وصل شد و صدای بم و گرفته دختر قند توی دل گایون آب کرد:

_بله؟..

گایون از صدای کشیده و دورگه اش متوجه شد تو حالت عادی نیست و گفت:

_آمم..یوبین شی مستی؟

یوبین که تا حالا چشماش بسته بود با شنیدن صدای ناز دختری که امشب دیده بود و حتی توی مستی یادش بود، چشماشو باز کرد و با نگاه به اطراف فهمید توی اتاقش روی تختش دراز کشیده.

با صدای کمی شوکه که هنوز لحن مستشو نشون میداد گفت :

_تویی انجل؟..

گایون که از هنوز از شنیدن خبر جلو افتادن ازدواج استرس داشت آروم و با صدای لرزون گفت:

_خ..خودمم..منو یادته؟

یوبین بلند شد نشست و گوشیشو دست چپش گرفت:

_معلومه که یادمه..چیزی شده؟..الان ساعت..

به ساعت نگاه کرد و چشمای در حال بسته شدنشو مالید:

_الان ساعت دو شبه لاو..مطمئنم مهمه پس فقط بگو.

گایون گوشه شلوارک گشاد و کوتاه سفیدشو توی مشتش پیچوند و گفت:

_ف..فک کنم بد موقع زنگ زدم..الان مستی نمیخوام کار خطرناکی کنی. (رانندگی مثلا)

یوبین غرید:

_فقط بگو چیشده کیتن قبل اینکه کل شهرو دنبال خونتون بگردم!

قلب گایون از توجه یوبین به خودش تکون خورد. فک نمیکرد یوبین هم انقد ازش خوشش اومده باشه.

کمی از لحن عصبی دختر ترسید ولی گفت:

_بهت..میگم..عروسی رو جلو انداختن و خوب..

یوبین با لحن آرومی گفت:

_یه آدرس بده بیام ببرمت.

گایون چشماش درشت شد:

_چ..چرا؟

یوبین هم سریع گفت:

_مگه زنگ نزدی چون میخوای از دستشون فرار کنی و برام کار کنی؟

𝐌𝐈𝐍𝐄 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now