💎فصل اول: سان شاین 💎
قسمت پنجمکهکشانWQY12_سیاره سرخ
کاخ ریاست جمهوریرابرت بالاخره از مرد فاصله گرفت...با لبخند گفت...
_"هر دفعه که می بینمت خوشگل تر میشه مینهو(Minhu)...نکنه اینجا داری بهم خیانت می کنی؟ راستشو بگو اینجا با کسی هستی؟"
لوکی صورتشو تو هم بُرد واقعا دلش می خواست همین الان اون دوتارو بکشه چه حیف که الان نصف نیروی قبلشو داشت...وگرنه تامل نمی کرد...
مینهو دست رابرت رو نوازش کرد...
_"مگه اینجا رباتی به زیبایی تو پیدا میشه؟! چطور می تونم به دوست پسرم خیانت کنم؟!"
لوکی چیزی نگفت ولی توی قلبش عمیقا می خواست یک بارم که شده یک نفر اینطوری کنارش بود...
توجه مینهو به ثور جلب شد...
_"واقعا ثور خدای رعد و برق اومده به سیاره ی کوچیک ما...باعث افتخاره..."
مینهو احترام نصف و نیمه ای گذاشت و به سمت میزی که روش جام های شراب بود رفت...
ثور با اخم به رابرت نگاه کرد و چند قدم جلو رفت...
_"شما...منو می شناسین؟!"
مینهو از جام شرابش خورد و به ثور نزدیک شد...انگار داشت با چشم های تیزبینش ثور رو اسکن می کرد...
_"البته که میشناسم...همین طور خوب می دونم که رابطتون با برادر ناتنیتون خوب نیست...پس چرا به خاطر اون به اینجا اومدین؟"
ثور متوجه شد اون قصد داره تحریکش کنه تا عصبانی بشه...با بی خیالی بهش نگاه کرد...
_"شما اینطور فکر کنین که برای خلاص شدن از دستش می خوام نجاتش بدم..."
لوکی با بهت به ثور نگاه کرد که چطور بی رحمانه این حرف از دهنش در اومده بود...هعی! اصلا چرا باید ناراحت میشد؟! اون که می دونست ثور ازش متنفره....
مینهو خندید...
_"خوبه...فکر می کنم تو دروغگویی نظیر نداشته باشین...اما فراموش نکنین من یه رباتم...با یه حسگر دروغ سنج قوی تو مغزم و تا حالا هیچکسی نتونسته بهم دروغ بگه..."
قلب لوکی یک لحظه لرزید و با نگرانی به سمت ثور رفت نمی دونست چرا میخواد ازش دفاع کنه...با اخم به مینهو نگاه کرد...
_"تو حق نداری اینطوری با ما رفتار کنی..."
مینهو ابروشو بالا انداخت....
_"پس بالاخره آقای خراب کار اینجاس! چرا برگشتی اینجا؟!نکنه تنبیه دفعه پیش برات کم بود؟"
ثور به جای لوکی جواب داد...
_"ما نیومدیم برای دعوا یا پیشنهاد مذاکره با شما...اومدیم تا داروی درمان بیماری برادرمو ازتون بگیریم...بعدش برای همیشه از اینجا میریم و دیگه برنمی گردیم..."
مینهو ابروشو بالا انداخت و به رابرت نگاه کرد...
_"راست میگه عزیزم؟ واقعا مردم زمین هنوزم هیچی از اینجا نمی دونن؟! یا اینم یه دروغ دیگس؟"
رابرت شونه هاشو بالا انداخت...
_"اگه منظورت مردمه مطمئن باش هیچی نمی دونن...اما در مورد دولت آمریکا باید اطمینان بدم که میدونن و اگه جلوشونو نگیریم طولی نمی کشه که این سیاره از دستتون بره..."
[این یک دفعه برای ما آدم بده شد]
لوکی به رابرت نگاه کرد و نفس عمیقی کشید تا خونسرد بمونه...
_"نظرت در مورد اینکه دولت آمریکا اجازه بده همه ی ربات ها بیان به این سیاره و دیگه تو زمین مخفی نشن چیه؟! ها؟ اونا دیگه قرار نیست هیچ رباتی رو دستگیر کنن و شکنجش کنن...قبوله؟"
ثور با بهت به لوکی و بعد به مینهو نگاه کرد...اصلا فکرشم نمی کرد لوکی همچین پیشنهادی بده...
مینهو چند ثانیه تو سکوت به لوکی نگاه کرد و بعد زد زیر خنده...
_"ها! می تونم تو ذهنم ببینم که قراره چه اتفاقی بیفته...همین دیروز جاسوس های ما بهمون خبر دادن قراره تو زمین جنگ بشه و دولت های بزرگ عمرا بذارن ربات ها از زمین برن...اونا میخوان ما رو به بردگی بگیرن تا براشون بجنگیم و آخرش چی؟! کسی هست که از حق ما دفاع کنه؟"
[امروز همون روزیه که روسیه به اوکراین حمله کرد . همین جوری گفتمش]
لوکی لبخند دندون نمایی زد...
_"خُب می تونم یه پیشنهاد دیگه بدم..."
....
چند ساعت بعد
YOU ARE READING
THΣ ƧЦПSINE(Thorki)
Fanfiction°فصل سوم از فیلمِیون: خورشیدی برای ما {فصل اول کامل} 🔹️نام: سان شاین(درخشش خورشید) 🔹️کاپل: ثورکی 🔹️ژانر: هیجانی، فانتزی، ماجراجویی، عاشقانه، اسمات 🔹️رده سنی: عام(به جز قسمت های مشخص شده) 🔹️تعداد قسمت: 10(فصل اول) 🔹️خلاصه: لوکی این بار سعی دا...