امروز قرار بود سایتو چک کنم که ببینم بعد از این همه زحمت ودرس خوندن کنکور کجا قبول شدم
با استرس وارد سایت شدم و دنبال اسم آرمین شاهینی گشتم
دانشگاه مهندسی تهران قبول شده بودم وبا ذوق از جام پاشدمو بالا پایین پریدم و به پدرو مادرم خبر دادم و باهم حشن گرفتیم قرار شد هفته دیگه از شیراز به سمت تهران حرکت کنم و برم خوابگاه
تصمیم گرفتم که اگر چندتا دوست خوب پیدا کردم توی دانشگاه باهم خونه بگیریمیکهفته مثل برقو باد گذشت
وسایلمو با ذوق جمع کردم همههه لباسامو چون همشونو دوست داشتم کلی اکسسوری عطر لوسبون بوخوش کننده و یعالمه چیزای مراقبتی و رفتم ترمینال هوایی با خانواده هم قبلش خداحافظی کردم
خیلی ذوق داشتم بلیطمو نگاه کردم ساعت 14 پرواز داشتم
استرس و شوق کل بدنمو فرا گرفته بود
یکم دیگه تحمل کن ارمین
فقط یکم دیگه
توی هواپیما هم کلی ذوق داشتم
پاشدم برم سرویس بهداشتی سرم توی رویاها و شوقو ذوقام بود که یهو با یه جسم سنگین برخورد کردم
برگشتمو نگاش کردم و گفتم
_جلو چشماتو نگاه کن
حالت صورتش کمی منو ترسوند خشن بود و قد بلند فک کنم دو متر قدش بود چون منی که ۱۷۸ بود سرمو بالا گرفته بودم و نگاهش میکردم
یکم بهم نزدیک شد
+ولی کسی که به من خورد شما بودی من حرکتی نکردم
از شدت خجالت عصبانی شدم و با از کنارش گذشتمو وارد سرویس بهداشتی شدم
_مرتیکه مسخره ویلی کیسی کی بی مین خیرد شیما بیدی مین حیریکیتی نیکیردم
با حرص اداشو دراوردم
دلم میخاس گازش بگیرم که جیغ بزنه
چرا یهویی ازش ایقد بدم اومده بود
و صورتمو شستمو برگشتم به صندلیم
و اون اقا قد بلنده درست چند صندلی عقب تر از من نشسته بود و با نگاهش داشت قورتم میداد
اخمی کردمو نگاهمو ازش دزدیدم و نشستم
و رسیدیم تهران با ذوق یه تاکسی گرفتم به سمت خوابگاه دانشگاه رسوندنم
وارد خوابگاه شدم
خیلی بزرگ بود با یعالمههه اتاق و هر اتاق ۴ نفر یا دو نفر میتونستن توش باشن
من یه اتاق ۳ نفره گرفته بودم مثل اینکه از اتاقای چهار نفره کمی کوچک تر بود
و اون دو نفری که قرار بود باهاشون هم اتاقی بشم نمیدونستم کی هستن
روی کاغذمونگاه کردم
اتاق 86
خب این اتاق منه
با ذوق وارد شدم
هنوز هم اتاقیامنیومده بودن
وسایلمو روی تخت سمت راست که بهم حس امنیت بیشتری میداد گذاشتم واز اتاق خارج شدم
دوست داشتم که فضا رو بگردم و بیشتر اشنا شم
تاخالا از خونه اینقدر دور نشده بودم و برام حس جدیدی بود
و حتی دوست خوبی نداشتم و این استرس عجیبی تو دلم مینداخت
قرار بود چی بشه یعنی
داستان من قراره چطور پیش بره اینجا
توی افکارم بودم که با دیدن اون اقا دومتریه چشمام چهار تا شد
و رفتم تو سینش
_مثل اینکه خوشت اومده افتادی دنبال من عجب ادمی هستی
دوتا پسر دیگه هم همقد خودش یکم کوتاهتر پشت سرش بودن ک اوناهم از جذابیت این اقا بلنده کمیتی نداشتن یکم خندیدن
و اقا قد بلنده لب زد
+ابنجا درس میخونم چرا باید دنبال یه جوجه برم؟مگه تو چی داری که منو جذب کنه؟
خجالت زده و عصبی بابت افکارم و حرفای اون لب زدم
_من خیلی چیزا دارم ولی لزومی نمیبینم به احمقایی مثل تو نشون بدم خودخواه
+جوش نیار شیرت خشک میشه
_حرف دهنتو بفهما
+اگر نفهمم میخوای چیکار کنی بیبی بوی
صدای دورگش کلمه بیبی بوی رو خیلی جذاب تلفظ میکرد حس عجیبی داشت بحث باهاش تنفر ولذت
چیزی ک برام ناشناخته بود
و رو مخم بود
اب دهانمو قورت دادم
و مطمعن بودم الان گونه هام از حرف خجالت اورش قرمز شده و داره روی پوست سفیدم خود نمایی میکنه
_چه کوفتی میگی بیبی بوی چیه
+اوه میخوای بریم اتاق بهت بگم بیبی بوی چیه
عصبانی شدم
و بهولش دادم اما تکون نخورد و دستمو گرفتو ب خودش چسبوند
شوکه شدم
عضله هاشو رو بدن بی عضله ونرمم حس کردم در مقابلش هیچی نبودم میتونست به رتحتی منو بزنه زمین اما وقتی لجباز باشی واست مهم نیست قدرت داری یا ن
ی دستشو گذاشت پشت کمرم و فشارشو بیشتر کرد
+ ببین بیبی بوی توی دانشگاه بخای اینطوری دنبالم بیفتی و اذیتم کنی کلامون میره توهم بعد اتفاقای خوبی نمیفته پس سعی کن دورورم پیدات نشه
تو چشمای هم زل زده بودیم
ترس استرس و عصبانیت قاطی شده بود
سرموگرفتم عقب و با پیشونیم زدم توی دماغش
از درد برگشت عقب و دستاش شل شد
و بهش با انگشت اشاره گفتم
_ توام اگر بهم بی احترامی کنی دفعه بعد تخماتو عقیم میکنمدوستاش پشت سرش داشتن میخندیدن شدیدا
و از اونجا دور شدم
_ اه مرتیکه عن فک کرده کیه دوتا لباس مارک پوشیدی جذابی و دوستاتم گادن فک کردی همهچی مال خودته چ غلطا درسته من وضم اوقد خوب نی ولی خب قرارم نی یروز ثروتمند شدم مث این یابو بشم
داشتم هزیون میگفتم اینا چ ربطی داشت اخه
ولی ازش ملوم بود خیلی ثروتمنده
لباساش همه مارک بودن حتی دوستاش
خیلی مرتب بود__________________________________________
صحبت نویسنده:
خب بچها این داستانمون ایرانیه
داستانش واقعیت نداره
اما شخصیتاش واقعیت دارن و توی اینستا پیج دارم
به اخر داستان ک رسیدیم پیجاشونو میزارم
امیدوارم خوشتون بیاد
و دوست داشتید حمایت کنید ووت بدید کامنت بزارید
خوشحال میشم
دوستتون دارممم🥺♥️🔥✨

YOU ARE READING
youre name
Fanfictionاین یه داستان ایرانیه شخصیت هاشم ایرانین و توی واقعیت وجود دارن اما داستانش از خودمه آرمین یه بیبی بوی خیلی کیوته که زندگی خیلی سختی داره وقتی که چندتا از قلدرای محل میگیرن که اذیتش کنن یه ددی میادو نجاتش میده و از اونجا... این داستان قطعا نوشته...