19

108 23 66
                                    

فلش بک به سال های دور*

تموم کره زمین ترک خورده بود
بوی خون به مشامش میرسید و هر لحظه اونو بیشتر و بیشتر وسوسه میکرد تا از شکاف عبور کنه و پا به اون سرزمین نو ظهور بزاره

بالاخره وسوسه ش بر عقلش پیروز شد و از شکاف رد شد ولی به محض اینکه اولین دم رو از فضای سرزمین جدید گرفت
دچار احساسات عجیبی شد

ضعف
ناتوانی
درد

به سمت شکاف چرخید و خواست دوباره برگرده
به خونه ش به سرزمینی که بهش تعلق داشت نه این مکان محدود کننده

ولی دیگر شکافی نبود بسته شده بود و این فقط یک معنی داشت اون تا ابد درون این سرزمین شکنجه گر اسیر شده بود

سرشو رو به آسمان آبی کرد و فریاد بلندی زد و باعث شد چشمای بی روحش بدرخشن

پایان فلش بک*

زین با ترس از خواب پرید

به محض اینکه چشماش رو باز کرد همون دو گوی الماسی یخ زده رو جلوی خودش دید

جیغ بلندی کشید و باعث شد زن روبروش بخنده و کمی عقب تر بره
"فکر نمیکردم اینقد سوسول باشی خودساخته شده"

وقتی زین مطمئن شد همه اونا خواب بوده و این فقط بیلی عه که جلوش ایستاده نفس عمیقی کشید و تونست تازه متوجه بشه که نفش رو تموم مدت حبس کرده بود

بیلی در حالی که هنوز نیشخند روی لباش بود جلو اومد و به زین گقت:
"خب اگه خواب دیدن هاتون تموم شده باید بگم من کارت دارم و باید هم سریع بگمش و برم تا قبل از اینکه لرد بزرگ جونمون نیومده"

زین سرشو تند تند به نشونه تایید تکون داد
هنوز هم از بیلی و اون چشمای یخیش میترسید

بیلی از توی جیب پیراهن بلندش یه سنگ در آورد و جلوی زین گذاشت

زین با کنجکاوی سنگ رو برداشت و نگاهش کرد
"یه سنگ طلسم به چه درد من میخوره؟"

بیلی با اخمی که انگار بهش برخورده بود گفت :
"نگا جناب سوسول اصلا این چیزا برای تو نیس واس سرنوشت کل موجودات زنده این سرزمین نفرین شده س پس خوب گوش کن حرفامو "

زین با قدرت و تحکم صدای بیلی ساکت شد انگار زبونش دیگه قدرت بیان کلمات رو نداشتن

"این سنگ طلسم چیزیه که بار ها منو نجات داده
وقتی اونجا بری و از اونجایی که یه ترسو دست و پا چلفتی هستی بزات آوردمش تا همراه خودت ببری
این سنگ میتونه کاری کنه که تو از اون کوهستان بیای بیرون"

Courts of shines and stars (ZOUIS)Where stories live. Discover now