خشم...
احساسیه که آدم ها وقتی به خودشون میرسه لذت میبرن ولی وقتی از یه نفر دیگه میبینن اون فرد مشکل داره و باید اصلاح بشه
ولی چه دوست داشته باشیم چه نه
این احساسیه که ما آدم ها رو آروم میکنه
عواطف درونی مونو نشون میده و شخصیت واقعی مارو شکوفا میکنهولی خشم یک عاشق فرق داره
اون خشم از اعماق احساسات سرکوب شده و یا از دست رفتن کسی که قلبت برات میتپه نشات میگیره
این خشم از درد میاد و از هر چاقوییی برنده تره
چون غم از دست دادن معشوق سنگ یا گوشت نمیشناسه
هر چیزی سر راهش پیدا کنه رو میدرهچشم های زین فقط و فقط سایمون و پوزخند کریحش رو میدید که از فاصله چند کیلومتری به زین و دردش نگاه میکرد
اون چیزی رو بیدار کرد که نباید میکرد و تاوانش رو فقط خودش میداد نه افرادی که به زور اجیر کرده بوداون دیده بود
با دو تا چشم عسلی خودش دید که کسی که تیر سمی طلسم شده رو به سمت لویی پرت کرده بود آتور دست نشونده درجه یک سایمون بودتیری که آغشته به تاریک ترین طلسم های کتاب بود و باعث شد نفس های قدرتمند ترین لرد بزرگ قطع بشه
ولی خودش وقتی برای اون موجود کریح نداشت
فریاد زد و رو به لشکرش با صدای خشمش داد کشید :« کار اتوره »این یک فرمان بود
و بقیه فرمانبردارزین اونقدر در افکار انتقام و تمرکز روی سایمون غرق شده بود که متوجه نشد بال های سفیدش پشت سرش باز شدن و روی هوا قرار داره
از پوستش آتیش بهاری بیرون میزد و از موهاش یخ های زمستونی
زین مانند یک گوی سرخ و سفید با رگه های تاریکی در آسمون میدرخشیدبه جلو حرکت کرد
با اون موجودات کاری نداشت چون همه شون از ترس چهره جدیدی که زین پیدا کرده بود سر جاشون کز کرده بودن
وعده های دروغین سایمون ارزش نداشت که خودشونو با موجودی به قدرتمندی این زین نابود کننبال زد و با بال عاش آسمون رو شکاف داد
جلو و جلوتر میرفت و سرعت خودشو با باد های پاییزیش زیاد میکرد
تا اینکه مسافت رو طی کرد و به چادر سایمون رسیده بود
اون مرد انگار باور نمیکرد که زین بتونه بهش برسه و یا افرادش در دفاع ازش کاری انجام ندندیگه خبری از پوزخند همیشگیش نبود با قد کوتاهش عقب ایستاده بود و بدنش لرز نامحسوسی داشت
هر چی زین بیشتر بهش نزدیکتر میشد موجودات اطراف سایمون پراکنده تر میشدناونا خائن بودن پس تغییر جبهه برای منفعت خودشون کاری نداشت
زین بال زد و پایین و پایین تر اومد
از شدت گرمایی که آتیش پوستش تولید میکرد خاک سرد بیابون میسوخت و بخار ازش بلند میشد
VOCÊ ESTÁ LENDO
Courts of shines and stars (ZOUIS)
Fanficزین یه انسان عادیه که برای اینکه شکم خواهراش و پدرش رو سیر کنه مجبوره شکار بره ولی یه روز که به شکار میره چیزیو پیدا میکنه که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه... برگرفته از رمان : a court of thrones and roses 🥀 #1 in #imagine #151 in #onedirection