پارت چهارم

51 20 6
                                    


چراغ ها خاموش و هر سه پسر خسته، به خواب عمیقی فرو رفتند. هنوز نیم ساعت از خوابشان نگذشته بود که با صدا پریدن چیزی یا کسی درون حیاط خانه، از جایشان پریدند.

اولین کسی که بیدار شد و در جایش وحشتزده نشست، کای بود. از پنجره ی قدیمی خانه به دیوار زل بیرون که جز سیاهی چیزی از آن مشخص نبود، زل زد.

به پسر کنارش نگاهی انداخت. سهون در خواب عمیقی بود. آن طرف تر، کریس تکان ریزی خورد. خواب آلود و کلافه به سمت کای برگشت:"چی شده؟ صدای چی بود؟"

کای سرش را تکان داد:"نمیدونم... از بیرون بود... فکر کردم توهم زدم اما اگه تو هم شنیدی پس حتما چیزیه"
کریس لگدی به پای برادر غرق در خوابش زد:"پاشو الدنگ... پاشو میگم ..."

سهون غر زد:"ای بابا... چیه... اه"
قبل از ادامه دار شدن اعتراضش، کای جلوی دهانش را گرفت:"هیسسس"

درخت خرمای ته باغ که از آن پنجره دیده می شد، تکان خورد. کای و کریس از جایشان برخاستند و به سمت پنجره رفتند تا بهتر بتوانند ببینن. سهون متعجب از رفتارشان با چند ثانیه تاخیر به آنها رسید و آرام پرسید:"چی شده؟"
با ادامه دار شدن سکوت دو پسر جوان، او نیز خط نگاه آنها را گرفت. سایه هایی سیاه در میان درخت به چشم میخوردند که به سرعت غیب شدند.

هر کدام به اولین چیزی که به دستشان رسید چنگ زدند. کریس لیوان روی طاقچه، کای یکی از کنده های نسبتا بزرگ کنار بخاری و سهون چاقوی جیبی اش را.

هر سه پشت سر هم از اتاق خارج شده، وارد هال و سپس ایوان خانه شدند. صدایی نمی آمد. فقط زوزه ی سگ به همراه ناله ی زنی در دوردست.

هر سه با دیدن گلی که کف کوزاییکی هال و ایوان خانه را پوشانده بود به سمت آشپزخانه رفتند.

همه چیز به ظاهر سر جایش بود اما ردپاهای گلی همه جا دیده می شد. کای و کریس غرق در بررسی همه چیز بودند. با روشن شدن ناگهانی نور در جایشان وحشتزده ماندند. با صدای خنده ی سهون هر دو خشمگین به او خیره شدند:"احمقا چراغو چرا روشن نمیکنین؟"
کریس زیر لب غرید:"گوساله کی آدم شد که تو دومیش باشی؟"
سهون اخم کرد:"هی هی من اگه گوساله ام تو هم هستی... مامان بابامون یکیه"
بد خواب شدن و ترس پنهانشان عامل این عصبانیت بود. قبل از پریدن کریس به سمت سهون، کای خودش را بین آنها انداخت:"برای نیم ساعتم شده نرینین به هم... میشه؟"
کای هم عصبانی بود وگرنه از این کلمات مقابل کریس استفاده نمیکرد. دو برادر نگاهی متعجب به او انداخته از هم فاصله گرفتند.

تنها شاهد حضور فرد یا موجودی در خانه ردپاهای ناواضح گلی بود که از آپشزخانه تا انتهای حیاط کشیده شده بود.

هر سه به اتاق برگشتند و این بار هر کدام با سلاحی زیر یا کنار بالشتشان دراز کشیدند. برای دلگرمی و خاطر جمعی چند کنده ی درخت را پشت در گذاشتند.

Whos there?/ کی اونجاست؟Where stories live. Discover now