جین قدم هاش رو سمت پله ها برداشت و از زیرزمین خارج شد. کارول و استفن رو دید که تو پذیرایی نشستهاند و دختر برای چندمین بار به خونهی نامزدش زنگ میزنه. تنها کسی که میتونست کارول و نگرانی هاش رو درک کنه، خودش بود.
اون هم تا سر حد مرگ نگران حال لیزا بود. اگه هوسوک تو ساختمون شهرداری قولی بهش نمیداد هرگز قبول نمیکرد به خونه قبلی خودش برگرده.
با یاد اوری اینکه هوسوک قول داده بود بعد از رسیدن به خونه، به عمارت پدرزنش بره، قدم هاش رو خیلی سریع سمت پله های طبقه بالا برداشت.
نمیدونست هوسوک کجاست و تنها مکان باقی مونده از خونه که چکش نکرده بود، طبقهی بالا و درواقع اتاق خوابش بود.
با فکر اینکه ممکنه هوسوک در اتاقش رو باز کنه، پله ها رو دوتا چهارتا رد کرد.
و البته که نگرانی جین کاملا به جا و درست بود.
"نکن! هوسوک در اتاق رو باز نکن."فریاد زد و سمت هوسوک رفت اما برای متوقف کردنش دیر بود. هوسوک نه تنها درب رو باز کرد بلکه یک قدم به داخل اتاق هم برداشت.
و این جین بود که تا مرز سکته رفت و برگشت.
با دیدن رابرت که روی تخت دراز کشیده و بخاطر اومدن ناگهانیشون بهت زده سرش رو کمی از بالشت فاصله داده و بهشون چشم دوخته، دست هوسوک رو گرفت و اون رو پشت سر خودش نگه داشت.
اگه قرار بود رابرت بهشون حمله کنه، کسی که باید آسیب میدید خودش بود نه هوسوک!
با این ذهنیت پیش رفت و بیشتر از قبل هوسوک رو پشت سرش کشوند و سپهر انسانی برای برادر کوچکترش شد.
هوسوک وقتی مردمک های عادی و قهوهای رابرت رو دید، با پوزخندی روی لبش برادرش رو کنار زد و کامل وارد اتاق شد.
"جین مشکلت با دوستت چیه که بیدلیل تو اتاق زندانیش کردی؟""رابرت هم تبدیل شده بود."
"اونوقت به چی؟"
هوسوک با تمسخر پرسید و نزدیک رابرت شد.
اما جین باز هم دستش رو گرفت و اون رو مجبور به چند قدم به عقب برداشتن، کرد.
"رابرت، مردمکهات تغییر کرده بودن و تو به من حمله کرده بودی. الان چرا عادی به نظر میرسی؟ این چطور ممکن شده؟ اصلا چیزی از اون اتفاقات یادت میاد؟"رابرت به آرومی روی تخت نشست. بدون اینکه به صورت دو برادر نگاهی بندازه، جواب سوال جین رو داد.
"بعد از اینکه تو رفتی تب و لرزِ من هم تموم شد اما همچنان سردرد داشتم و با تک تک سلولهام گرسنگی رو حس میکردم. با تمام این ها من خودم رو با ملافه پیچوندم و روی تخت دراز کشیدم و دردی که نفس کشیدن رو برای من سخت کرده بود رو تحمل کردم و حالا هم که شما اومدید!"جین با کلافگی دستی به صورتش کشید. اون از جملات رابرت چیزی نمیفهمید.
از افراد مبتلا انتظار همچین چیزی رو نداشت. اگه بقیه هم مثل رابرت بتونن آروم بگیرن این میتونست خیلی بد باشه!
"جین، تو باید بری و دخترم رو هم بیاری. خواهش میکنم دخترم رو بیار!"
YOU ARE READING
-« 𝐑𝐉-𝟏𝟐𝟎𝟒 »-
Mystery / Thrillerاشتباه یکی میشه دلیل مرگ یکی دیگه! و دارویی که قرار بود جون یه دختر دوازده ساله رو نجات بده، جان شهروندان کیدرمینستر رو به خطر میاندازه... جین چطور میتونه با RJ-12 که ساخته دست خودشه مبارزه کنه؟ ≔ Genre: Thriller, Dram با فیکشن RJ-1204 همراه باش...