≔8

29 29 7
                                    

"آنتونی‌ کلارک؟"

هوسوک پرسید و مرد بعد از تایید، خودش رو معرفی کرد.
"من آنتونی کلارک دارو ساز..."

"اون یه نابغه تو دارو سازی!"

کارول گفت و به مرد اشاره زد تا روی صندلی بشینه.
استفن که بعد از اتفاقات خونه کوین به همه چیز مشکوک شده بود، کنایه زد:
"پس بلاخره تصمیم به معرفی مستر کلارک نابغه گرفتید..."

با پوزخندی روی لبش ادامه داد:
"البته مطمئن نیستم نابغه‌ست یا یه عوضی که همه رو درگیر این فلاکت کرده!"

"استفن منظورت چیه؟"

هوسوک پرسید و کارول و آنتونی سکوت کردن.
اون دو می‌دونستن سکوت چاره کار نیست اما توانایی به زبان آوردن حقیقت رو هم نداشتن.
"دهنت رو ببند. حتی یک کلمه هم نگو!"

صدای فریاد لیزا باعث شد هر سه بهت زده به هوسوک نگاه کنن.
"لیزا رو آوردم!"

هوسوک گفت و این صدای لیزا بود که بار دیگه به گوششون رسید.
"پدر و مادرم...بخاطر تو..‌."

آنتونی و کارول بعنوان گناه‌ کارانی که جنایتی انجام داده بودن، دلیل فریاد های لیزا رو عواقب کار خود دونستن و بار دیگه احساس گناه کردن.
گناهی که در آن نقش مهمی داشتن.
"همه‌اش بخاطر تو شد. تو این بلا رو سر همه‌مون آوردی..."

فریاد لیزا هر بار بلند تر از قبل می‌شد جوری که در آخر هر چهارتاشون خودشون رو به اتاق جین رسوندن.
و این آنتونی بود که بالاخره شجاعت به زبان اوردن حقیقت رو پیدا کرد.
با وارد شدن‌شون به اتاق، مرد مقابل لیزا ایستاد و درحالی که روی چشم تو چشم شدن با دختر رو نداشت، اعتراف کرد:
"جین کاری نکرده!"

نگاه ها خیلی سریع آنتونی رو هدف قرار دادن.
"داستانش طولانی تر از چیزی که فکرش رو می‌کنید اما اگه بخوام کوتاهش‌ کنم، کسی که اون لعنتی رو ساخته، من هستم."

جین بلافاصله از روی تخت بلند شد و مقابل آنتونی ایستاد.
"منظورت چیه!؟"

زانو های کم توان دختر یک‌باره خم شدن و اون رو زمین انداختن. و این اشک هاش بود که بی‌هیچ محدودیتی صورتش رو خیس می‌کردن چرا که کارول توانایی تحمل اون حجم از بار گناه رو نداشت.
"من بودم که دارو ها رو عوض کردم."

استفن بهت زده تک خنده‌ای کرد و دستش رو لای موهاش کشید.
"حدس می‌زدم شما دوتا غیر عمد یه گندی زده باشید اما کارول هرجور که بهش نگاه کنیم این دیگه خیلی عمدی بود‌. چطور دلت اومد همچین کاری کنی؟ تو خانواده نداشتی؟ احمق حتی نامزدت هم از دست دادی..."

دختر درحالی که همچنان روی زمین نشسته بود و با سری خمیده اشک می‌ریخت‌، فریاد زد:
"قرار نبود به این زودی بین مردم پخش بشه و آنتونی کلارک یه پادزهر براش داشت."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 28, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

-« 𝐑𝐉-𝟏𝟐𝟎𝟒 »-Where stories live. Discover now