-تو بهم گفتی غرق شدن! اگر نشدن پس الان کجان!
دادی که زد کل کلانتری رو لرزوند...
-ق...قربان، اونا هیچ...جا نیستن.....آب....شدن.....رفتن توی زمین....!
سرباز با ترس و لرز جلو اومد و پاکت سفید رو سمت مورفی گرفت، مورفی نگاهشو بین پاکت و سرباز گردوند و بعد از اینکه پاکت رو چنگ زد دوباره داد کشید
-بیرون، همه بیرون! یه مشت تن لش دورم جمع کردم!و سربازا بعد از احترام نظامی تقریبا از اتاق فرار کردن...
مورفی دستی توی موهاش کشید و به پاکتی که روش با خط زیبا نوشته بود "جئون" نگاه کرد
در پاکت رو باز کرد و تنها چند جمله کوتاه توی نامه دید:من هروئین هستم،
همسر جئون جونگکوک،
۲۵ سالمه،
موهای قهوه ای و فر دارم،
چشمای مشکی و بدن کشیده.
من توسط تهیونگ اسیر شدم.
اما اشکالی نداره،
این انتخاب خودم بود.
چون من جئون جونگکوک واقعی هستم.
درست فهمیدید من دروغ گفتم،
اینا نقشه بود تا تهیونگ رو گیر بندازم،
ولی من نتونستم،
چون اون من رو بين بازوهاش گیر انداخت.
و حقیقت اینه که من هنوزم عاشقشم!ارادتمند شما:
کیم هروئینمورفی به قدری عصبانی شد که کاغذ رو پاره کرد و داد کشید
-جئون! اگر دستم بهت برسه!●○●○●○●○●○●
بی سر و صدا کنارش خوابیده بود و به آروم بالا پایین رفتن سینش نگاه می کرد.
به دماغ کوچولو و گاز گرفتنیش، به گونه های خوش تراشش، به مژه های بلندش، موهای ابریشمی فندقیش، اون پرستیدنی بود...-با چشمای بسته هم می تونم گرمای نگاهتو حس کنم...
آروم خندید و دستشو سمت لباش دراز کرد، انگشت اشارشو روی لباش کشید
-نمیتونم چشمامو رو این همه زیبایی ببندم!صدای دورگش توی گوشش پیچید و روی انگشت اشارشو بوسه زد
وقتی پسر چشم مشکی انگشتشو برداشت و لباشو جایگزین انگشتش کرد، پسر چشم قهوه ای بالاخره چشماشو باز کرد.
به صورتش که فاصله ی کمی باهاش داشت، خیره شد
-فکر می کنی مورفی تا حالا نامه رو خونده باشه؟جونگکوک پوزخند زد و روی دستاش بلند شد یه پاشو بلند کرد و کنار کمرش گذاشت و روی شکمش نشست
تهیونگ بهش لبخند زد و دستاشو روی رون پاهاش کشید
-اون نامه رو خونده و مطمئنم تا حالا سر اون سربازای طفلک رو به خاطر دادهاش برده!
پسر چشم قهوه ای دندونای ردیفشو به نمایش گذاشت. جونگکوک دستشو کنار سرش روی بالشت گذاشت و آروم روش خم شد.
YOU ARE READING
°• I'm HeRoiNe •° || VKOOK
Mystery / Thriller[𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙] من هروئینم، همسر جئون جونگکوک اون یه کارآگاهه ولی، اون کشته شد... به دست تو، کیم تهیونگ! ◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆ -ایده ات چیه باس؟ تهیونگ نفس عمیقی کشید -اگر جونگ کوک یه کارآگاه بوده و قرار بوده راجب من و آشپزخونه های من اطلاع...