سلام خوشگلا ^^
قبل از شروع لازمه بگم
لطفا هرچی تو پارت دیدید بهش توجه نکنید و تا آخر بخونیدش...
ممکنه یکم دردناک بنظر برسه...
پیشاپیش ممنونم ازتون بابت خوندنش ^^ ❤•°•°•°•°•°•°•°•°•°
~فلش بک:
توی چشمای هم نگاه میکردن تهیونگ به خودش قول داد برق ستاره های این سیاه چاله رو هیچ وقت فراموش نکنه...
-قول میدم تهیونگ، رفتن من به نیویورک واسه دانشکده نظامی به این معنی نیست که قراره فراموشت کنم یا...
تهیونگ روی بینی خوش فرمشو بوسید و بهش لبخند زد
-یا چی؟
-یا کسی رو جایگزینت کنم چون من، دوست دارم!
تهیونگ حس کرد قلبش داره ذوب میشه! لباشو نزدیک لباش برد و روی لباش زمزمه کرد
-منم دوست دارم پرنسس!
و بعد لباش بود که طعم لبای پنبه ایشو واسه همیشه توی ذهنش حک می کرد...
~~پایان فلش بک!
•○•○•○•○•○•○•○•
با صدای پا از توی افکارش بیرون پرتاب شد و به پله ها نگاه کرد
-بشین!
اون دختر توی اون هودی گشاد مشکی با شلوار جین سفید، مثل فرشته ها شده بود!
تهیونگ بهش لبخند زد یک لحظه تنفرشو کنار گذاشت و دلسوزی رو جایگزین کرد. چطور جونگکوک میتونه فرشته ی معصومی مثل تو رو اذیت کنه؟
دیگه براش جای تعجب نداشت چون این جونگکوک رو حتی خودشم نمی شناخت!
هروئین با اون چشمای فریبندش روبروش ایستاد
صندلی رو عقب کشید و نشست...
فنجون قهوهاش از قبل اونجا حاضر بود و هروئین فقط متعجب شد که چه اتفاقی افتاده که تهیونگ تصمیم گرفته این طوری از گروگانش پذیرایی کنه!
-امروز رفتم پیش جونگکوک...
هروئین با ضرب سرشو بالا آورد و نگاهش کرد
- ما حرف زدیم ولی این جونگکوک، جونگکوکی نبود که من میشناختم و بهش قول داده بودم...
هروئین سرشو پایین انداخت و از بین موهای موجدارش به صورت بی حس و جذاب تهیونگ خیره شد و وقتی نگاهشون به هم خیره شد دل هروئین لرزید!
تهیونگ اخم کرد و باعث شد دختر نگاهشو ازش بدزده!
تهیونگ! لعنتی چت شد؟
گلوش رو صاف کرد و سعی کرد به چشماش توجه نکنه...
-من بهش گفتم که تو پیش منی و...
ESTÁS LEYENDO
°• I'm HeRoiNe •° || VKOOK
Misterio / Suspenso[𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙] من هروئینم، همسر جئون جونگکوک اون یه کارآگاهه ولی، اون کشته شد... به دست تو، کیم تهیونگ! ◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆ -ایده ات چیه باس؟ تهیونگ نفس عمیقی کشید -اگر جونگ کوک یه کارآگاه بوده و قرار بوده راجب من و آشپزخونه های من اطلاع...