•• Part 8 ••

816 171 133
                                    

وارد خونه شد و مطمئن بود هروئین الان خوابه، پس سمت قهوه ساز رفت و روشنش کرد

زمانی که سمت اتاقش می رفت از جلوی اتاق هروئین رد شد و وارد اتاق خودش شد

بعد از درآوردن لباساش و عوض کردنشون با شلوار راحتیش رفت تا کار هر شبشو انجام بده،
سیگار بکشه
قهوه بخوره
تا خود صبح فکر کنه و فکر کنه
و از سکوت لذت ببره!

ماگ قهوشو جلوش گذاشت و سیگارشو روشن کرد

داشت توی فکرش غرق می شد که صدای پای کسی رو شنید

اخم کرد..‌

هروئین؟

به پله ها چشم دوخت و با چیزی که دید ابرو بالا انداخت،
هروئین با لباس مردونه ی بزرگی که تنش بود و تا بالای زانوهاش میومد،
گاهی اجازه می داد رونای گاز گرفتنیش توی دید باشن
و بعد از بستن چند تا از دکمه های پایین لباسش دوتای اول رو باز گذاشته بود و وسط سینه هاش رو نمایان می کرد!

موهای موجدارش اطراف صورتش ریخته بودن و آرایش ساده ای داشت!

وارد آشپزخونه شد و جلوی یخچال ایستاد

نگاه خیره ی تهیونگ رو نادیده گرفت و دستشو بالا آورد تا چشمشو بمالونه و........

اوپس!

کمی از پنتی توریش دیده شد و باعث شد تهیونگ با فک افتاده اخم کنه!

-یادم نمیاد اجازه داده باشم توی خونه اینطوری بگردی!

شیشه آب رو بیرون آورد و بعد از گذاشتن لیوان روی میز بهش نگاهی کرد

-وقتی توی خونه زندانیم کردی باید فکر اینجاشم میکردی!

تهیونگ نیشخند زد و پوکی دیگه ای به سیگارش زد و هروئین لیوان آبشو سر کشید

-گستاخ!

هروئین لیوانشو توی سینک گذاشت و با ابرویی که بالا انداخته بود

نگاهش کرد

-چون حقیقت رو میگم گستاخم؟ یا شایدم تو میخوای گستاخ باشم!

وقتی کلمات از دهنش بیرون پریدن فهمید چی گفت!

تهیونگ با صورت بهت زده نگاهش می کرد و هروئین دستپاچه شیشه ی آب رو توی یخچال گذاشت

خواست از آشپزخونه بیرون بره که مچ دستش اسیر شد

برگشت و به تهیونگ که با اخم و غم توی نگاهش صورتشو اسکن می کرد نگاه کرد

تا اینکه تهیونگ سرشو جلو آورد و آروم صورتشو به موهاش نزدیک کرد.

اما بعد هروئین دستشو کشید و چند قدم عقب رفت...

چرخید و سمت پله ها فرار کرد!

تهیونگ اونجا خشک شده بود

یه چیزی درست نبود.

اون موهای ابریشمی, چشمای درشت و زیبا...

°• I'm HeRoiNe •° || VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora