امیدوارم لذت ببرید •-•
◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆
با لباس قرمزش خودنمایی می کرد و صورت زیباشو پشت ماسک هم رنگ لباسش پوشونده بود.
موهای موج دارش تا کتفش می رسیدن و دنباله ی لباسش زمینو پشتش جارو می کرد...لبای رژ زده ی رنگ رزش به خنده ای کش اومد و اونم به خاطر انگشت به دهان موندن مردای هیز اون مراسم بود...
دستکشای قرمزش تا آرنجش رو پوشونده بودن و پوست سفیدش زیر چراغای لوستر شاهانه برق می زد.
تق
تق
تق ...
اینا صدای نیم بوتای چرم قرمز ست با کیفش بود که توی سالن توجه جلب می کرد.
زنا حسودی میکردن و مردا...انگشت اشارشو با ناز روی موهایی که روی شونش ریخته بودن کشید و ترقوه هاشو در معرض دید گذاشت...
-هروئین...
اون مرد به محض دیدنش با نیشخند گفت و اون حظ کرد از هاله ی جادویی که به همراه داره...
-جونگکوک...
متقابلا گفت و کنار مرد ایستاد مرد دستاشو دور کمر ظریفش پیچید و به چشماش خیره شد...
-هروئین خیره کننده!
لب زد و اروم استخون گونشو بوسید.
دست ظریفشو رو شونش گذاشت و سرشو چرخوند تا به بالکن طبقه ی بالا نگاه کنه.
-بريم به بازی برسیم عزیزم!
نگاهش به چشمای خمار قهوه ای که دست به جیب و پشت دود سیگاری که چشمای تیزشو پنهون کرده بود بهش خیره شده بودن گره خورد.
چه هیجان انگیز و نفس گیر!
لبخند خاص خودشو زد و دست مرد رو دور کمرش حس کرد که اونو به سمت بالا هدایت می کنه.
وقتی به اتاق رسیدن در اتاق توسط نگهبان ها باز شد و اون دو وارد شدن.
پنج نفر نشسته بودن و منتظر نفر ششم بودن...جونگکوک!
جونگکوک با نیشخند نشست و پا روی پا انداخت -شروع کنیم اقایون ؟هفت خبیث... بازی که هر آخر ماه توی مهمونی بازی می کردن و این دفعه جونگکوک با همسرش به جمعشون اضافه شده بودن....
هروئين چشماشو به اون قهوهایای خماری که همین حالام نگاهش می کردن داد و دید که نگاهش از روی چشماش به لباش و بعد به ترقوه هاش سر خورد.
دستپاچه شد و همین طور که آب گلوش رو قورت می داد سرشو سمت جونگکوک چرخوند.
بازی شروع شد و تنها کسی که حرف نزده بود اون مرد با چشمای خمارش بود که هروئین رو کنجکاو تر می کرد...
اخرای بازی بود و هروئین می تونست ببینه که جونگکوک همچین اوضاع خوبی با کارتاش نداره... وقتی بازی تموم شد جونگکوک کلافه کارتا رو روی میز انداخت و دستی توی موهای کوتاهش کشید
ESTÁS LEYENDO
°• I'm HeRoiNe •° || VKOOK
Misterio / Suspenso[𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙] من هروئینم، همسر جئون جونگکوک اون یه کارآگاهه ولی، اون کشته شد... به دست تو، کیم تهیونگ! ◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆ -ایده ات چیه باس؟ تهیونگ نفس عمیقی کشید -اگر جونگ کوک یه کارآگاه بوده و قرار بوده راجب من و آشپزخونه های من اطلاع...