•• Part 12 ••

830 166 250
                                    

هوسوک وارد ماشین شد و به جیمین نگاه کرد

-های!

به اون موچی که پر انرژی تر از هروقت دیگه ای بود ، نگاه کرد

-خوشتیپ شدی!

و این تعجبشو بیشتر از هروقت دیگه ای برانگیخته کرد!

-تو هم همینطور!

و جیمین ماشین رو راه انداخت

-ھی هوسوکی یه چی بگو!

هوسوک ابرو بالا انداخت و دستی به موهاش کشید

-چی بگم؟

-هر چیزی که نیاز داری بگی تا یه نفر بشنوه!

هوسوک به قیافه ی اون بلوند نگاه تا ببینه جدیه یا نه!
که با قیافه ی طبیعی جیمین که به جاده چشم دوخته بود مواجه شد،
گلوش رو صاف کرد

-اوکی! خب، چطوره راجب امروزم برات بگم، و تو هم میتونی بعدش همین کارو بکنی!

جیمین مشتاقانه سر تکون داد

-اوکی!

•••••••

وقتی به خونه‌ی تهیونگ رسیدن، هوسوک حس کرد جیمین قراره خفتی چیزی بکنتش!

-جیمین؟ اینجا کجاست!
-خونه ی من!

هوسوک ابرو بالا انداخت و کنار ماشین موند...
به روی خودش نیاورد که دفعه‌ی اولی نیست که میاد اینجا!

جیمین چشماشو چرخوند و کنار دروازه ایستاد که هوسوک به تاریکی مطلق اون عمارت نگاه کرد.
پسری کت و شلوار پوشیده با عینک سبزی روی چشماش جلو اومد و زنجیر زنگ زده ی در رو از دورش باز کرد

-خوش اومدید آقای پارک!

جیمین برای قیافه ی متعجب هوسوک ابرو بالا انداخت و وارد خونه شد و پشت سرش هم هوسوک ...

هوسوک توی تاریکی تمام جیمین رو دنبال میکرد، تا عقب نمونه

هوسوک توی تاریکی تمام جیمین رو دنبال می کرد تا عقب نمونه

-این چطور خونه‌ایه!

-نکنه انتظار داشتی وسط شهر، بین مردم عادی، و توی یه خونه ضایع زندگی کنیم؟

خب این به نظر منطقی میومد!

جیمین جلوی در قدیمی خونه ایستاد و دوبار به در کوبید

و در توسط زن خدمتکاری باز شد

-هی تیفانی!

جیمین سلام کرد و وارد شد و پشت سرش هوسوک تمام محیط رو از نظر گذروند.

داخل هیچ شباهتی با بیرون نداشت

خونه کاملا بازسازی شده و مدرن بود و همه چیز خیلی زیبا و طبیعی بود!

به غیر از اون دو نفری که روی کاناپه نشسته بودن و انگاری داشتن با چشماشون هم رو سلاخی می کردن!

°• I'm HeRoiNe •° || VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora