"من ...........مرسی من خوبم"
یه پسر با موهای مشکی و صورت فوقالعاده قشنگ مثل فرشته ها بود
محو اون شده بودم جوری که متوجه اون اتاق قشنگ وبزرگ نشدم
وای خدای من تازه فهمیدم
اون دیگه کیه؟ فاک........ اسمم... اون اسمم رو از کجا میدونه؟
"انقدر تعجب نکن تو کیفت پاسپورت و این چیزا بود"
"خب....؟"
"من یکم فوضولم"
این رو گفت و خودش به خودش خندید
"خب پس تو منو با ماشینت له و لورده کردی .......ز..ی..ن.....اممم چی چی؟"
"اووووف....من زین مالیکم و خوشبختم"
اسمش رو از روی تابلوی بزرگ باحالی که رو دیوار بود خوندم
ذهنم رو خوند و سریع گفت
"من کشیدمش"
"ووو"
داستان از دید زین
چرا این منو نمیشناسه اخه؟؟؟
من تصمیم دارم خودش بفهمه نمیگم!نمیگم
صورتش رو با دستاش مالید و چشماش رو خاروند
"الان من باید چی کار کنم"
شونه هامو بالا انداختم
"اینجا میمونی تا خوب شی بعدم یه فکری برات میکنم میخوام بهت کمک کنم چون اخراج شدی و خونه نداری"
با یه نیشخند مرموز گفتم
"چی؟ تو از کجا میدونی؟ها؟"
"دیگه"
"ولی من .......خوشحالم که با تو تصادف کردم نه یه ....."
"اها من منظورتو میدونم اره"
لبخند زدیم
"من میرم و شاید یه ساعت دیگه بیام باشه؟ تا اون موقع اگه کاری باهام داشتی میتونی بهم زنگ بزنی امم راستی میتونی تو خونه یا حیاط یه چرخی بزنی سمیرا خونست کاری داشتی میتونی ازش کمک بخوای"
"واو حتما زین از اشناییتون خوشبختم مستر مالیک"
دستاش رو گرفتم و دست دادیم
"منم همینطور میس پیر.....چی بود؟"
"پیرهادی"
"اها همون پیر....هادی"
وقتی تو فکر فامیلیش بودم رفتم بیرون و در رو بستم
DU LIEST GERADE
Accident (Zayn Malik)
Fanfiction((Accident)) زین با دختری به اسم سوگند تصادف میکنه و یکم که با دختر حرف میزنه متوجه میشه از ایران امده برای درس ولی به دلایلی از دانشگاه اخراج شده پای این دختر حسابی اسیب دیده شغل و درس و خوابگاه رو از دست داده پس زین تصمیمی میگیره که بهش کمک کنه و...