قسمت سوم

130 16 5
                                    

داستان از نگاه سوگند

سرم رو اوردم بالا دیدم رفته منم از خدا خواسته بلند شدم

"اوووچ!!! کسی نیست؟"

صدای پا امد فکر کنم زین باشه سریع برگشتم و خوابیدم

واو یه دختر مو طلایی با دامن کوتاه مشکی و یه کتاب تو دستش

چشمای عسلی داره با مژه های بلند و مشکی

"س..سلام"

"ایش .....کمک کن"

"با......باشه"

دوید سمتم و کمک کرد بلند شم

حالا دستش رو جلوم میگیره تا دست بدم

"باشه"

"من سمیرا ام تو این خونه واسه زین کار میکنم"

"بایدم کار کنی سلیقشم خوبه .....لعنتی"

زیرلب گفتم

"چی؟"

"هی..هیچی"

"منم سوگنده ام از آشناییت خوشبختم"

"آره"

"تو ... تو سمیرا؟ ایرانی ای؟"

"اوه آره"

"خوشحالم"

"زین میتونه فارسی صحبت کنه اون کمکم کرد من خیلی خوب انگلیسی بلد نبودمو تنها بودم"

"اون یادت داد؟"

"آره"

یه چیزی تو وجودم بود و بی شک ((حسودی))بود

میگی چرا؟ آره ؛ چرا همچین پسر عالی و بی نقصی نباید به جای معلم زشت من میبود؟

"اون کارشو خوب بلده"

گفتم وبا خودم خندیدم


ببخشید اگه کمه و غلط داره

زیاد وقت ندارم , درحال ترجمه ی یه فن فیک دیگه ام :)))

امیدوارم خوشتون بیاد مرسی که خوندید :******

Accident (Zayn Malik)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora