قسمت ششم

103 16 6
                                    

تو همون حالت بودیم که دوباره مزاحم رسید

اون دختره ی لوسه بی خاصیت باز هم امد

با یه لباسه لوس و مسخره

دامنش گلهای درشت صورتی داشت و کمر بند پهن و قهوه ای

که تا سر زانوش بود و چین میخورد

و تاپ سرخابی

اه حالم بهم خورد

با ناز از پله ها بالا امد و موهای بلوندشو پشت گوشش زد

_سلام هری

_هی سلام سمی

_عییی

زین زد به پهلوم

_هیششش

زمزمه کردم

_چندش آوره بی سلیقه

هری یکم سرخ شده بود

حرکات اینا از رفتار عاشقانه ی زین هم برام چندش تر بود

(اصولا از گی ها متنفر نیستم )

همه خیره بودن 

احساس کردم زمان رو متوقف کردم

همون لحظه ای که کم کم باورم شد

و خواستم هز چی چی؟

هز؟

اها ببخشید

هری 

هری رو بدزدم و از اینجا بزنم بیرون

زین بلند گفت

_بریم یه چیز بخوریم

هی دختر؟کجایی؟ تو ام بیا

_چی؟

_میریم پایین تو ام بیا

_ها

_چی میگی تو ؟

_زر میزنم ولش کن

_چی میگی بابا نمیفهمم

دستمو گرفت و حس کردم رو آسمونم

وای من چمه؟

چرا انقدر چرت و پرت میگم؟

حالم از خودم بهم میخوره

هووی با خودت درست صحبت کن!!!!!!!

اگه نکنم چی میشه؟

_هیسسسسسسسسسسس! بسه

دیوانه شدمممممممممممممم

هری به من خیره شده بود

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Jul 05, 2015 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

Accident (Zayn Malik)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt