راستی میخواستم بگم تیکه ی زنجیرزنی این بخش الهام گرفته شده از خوابی که چند ماه پیش دیدم^^⊱ ⊹𓈒 ⁺< ·𖥧· >⁺ 𓈒⊹ ⊰
-حسین حسین.
پسرای ما تصمیم گرفتن پسرای خوبی باشن و اون نامه ها رو برگردونن به مسجد ریحانه خانم.
الان میپرسین «پس این حسین حسین چی بود؟» خب، امروز روز عاشورائه و اگه نمیدونین (که بعید نیست اگه ندونین چون برعکس من خیلی علم دینی بیشتر افراد کمه🙄😌💅✨) روز عاشورا روزیه که امام حسین علیهالسلام به دست کافران به شهادت رسیدند و در روز عاشورا میرن زنجیرزنی و طبل زنی و قرآن خوانی و فلان و اینا که خودتون انشاالله میدونین.
-به نظرتون مسجد ریحانه خانم بخاطر عاشورا تاسوعا بازه؟
-اون مسجدی که من دیدم حالا حالاها باز نمیشه.
صدای بومگیو بخاطر سر و صدای شدید به زور به گوش بقیه رسید ولی سوبین تونست بهش جواب بده.
-انشاالله که بازه.
-هیونینگ هم که دوباره کمال شد و رفت تو فاز مذهبیش (فقط بخاطر اینکه از کلمه «انشاالله» استفاده کرد).
خب... حرف منو تهیون زد و من حرف کم اوردم.
-منم میخوام بهشون اضافه شم...
یونجون به دسته ی زنجیرزنان به حسرت نگاه کرد.
-میتونیم برای یکم بریم تو جمعشون... ولی کم.
بومگیو میگه و بقیه تایید میکنن با ملحق شدن به جمع زنجیرزنان برای یه مدت کوتاهی.
از روی میز پنج تا زنجیر برادرشتن و به سختی خودشون رو توی جمع زنجیرزنان جا پیدا کردن.
همه دسته جمعی روی ریتم زیبای مولودی (یا هرچی بهش میگن) زنجیر های طلایی و نقره ای رنگشان را بر شانههای خود میزدند و زنجیران صدایی مانند صدای جواهرات میداد.
خب میخواستن از جمع بیرون برن ولی شبیه ماهی های بی باله بودن که در اقیانوسی که پر است از آدم گم شده بودند و راهی برای شنا به بیرون نداشتند.
-اوی شما پنج تا.
صدای کلفتی از بین صدای صدها مردم توجه پنج تا پسر رو جلب کرد.
-با شماهام!
اون پنج تا سرشون رو به سمت صدا میبرن و یک.... پلیس میبینن!!؟؟؟! _#@_؟-;;&#؟!#*:;;*";
YOU ARE READING
عروسی مذهبی | تیاکستی
Randomفردا با همدیگر، پنج تا پسر ایدول هستن که پدر و مادرشون به به دلیلی محبورشون میکنن با یه خانواده مذهبی ازدواج کنن. ولی توی عروسی اتفاقای عجیبی میفته.... و میفهمیم که واسه چی پدر مادرشون محبورشون کردن که ازدواج کنن... *شخصیت ها بجز خود تیاکستی تخیلی...