4. my Leeknow

398 99 24
                                    

به جز چندبار که مینهو میپرسید باید به کدوم طرف بپیچه دیگه صحبتی بینشون رد و بدل نشد تا اینکه ماشین لوکس همکلاسیش جلوی خونه‌ی نُقلیشون متوقف شد

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


به جز چندبار که مینهو میپرسید باید به کدوم طرف بپیچه دیگه صحبتی بینشون رد و بدل نشد تا اینکه ماشین لوکس همکلاسیش جلوی خونه‌ی نُقلیشون متوقف شد.

بنگچان نگاه قدردانی بهش انداخت،
_ خیلی ممنونم. بابت همه چیز. امیدوارم بتونم جبران کنم.

وقتی جواب یا حتی نگاهی از مینهو دریافت نکرد کمی سرشو خم کرد و پیاده شد و همینکه درو بست ماشین با سرعت از جا کنده شد. چان آهی کشید و کلیدو توی در انداخت و وارد شد. بنظر میرسید همکلاسی محبوبش ازش متنفر بود! خب شاید هیچکس خبر نداشت و حتی پیش دوست صمیمیش جیسونگ هم انکارش میکرد اما خب خودش که میدونست همیشه چقد اون پسر ریزه میزه رو تحسین میکنه! اون پوست گچی و چشمای عجیبش! طوری که با غرور بین مردم راه میرفت که انگار همه‌ی تحسین هاشون چیزیه که لایقشه...

تنها کاری که چان توش خوب بود درس خوندن و نمره های خوب گرفتن بود اما مینهو برعکس اون توی همه چیز خوب بود. توی همه‌ی کارای باحال نه چیزای مسخره‌ی حوصله سربری مثل صبح تا شب درس خوندن! چان آرزو داشت یه روز بتونه مثل اون اینقد جذاب باشه! ولی فقط... فقط آرزشو داشت! میدونست پسری مثل اون برای هیچکس جذاب نیست.

با شونه های پایین افتاده به هال خونشون قدم گذاشت و اولین کاری که کرد سر زدن به اتاق بابابزرگش بود. بعد از از دست دادنِ ناگهانی پدر و مادرش توی بچگی تنها کسی که براش مونده بود اون بود و از هیچکاری براش فروگذار نمیکرد.

همین‌که درو باز کرد پدربزرگش رو دید که روی تختش نیم خیز شده و با دیدنش گفت:
_ اوه چانا خوب شد اومدی. کمکم کن یه دست به آبی برم.

چان با لبخند سری تکون داد،
_چشم.

جلو رفت و عصا رو به یک دستش داد و بازوی دیگه‌ش رو محکم گرفت و تا دم دستشویی هدایتش کرد و همونجا منتظر موند تا در باز بشه و دوباره تا اتاقش کمکش کرد،
_بهتره یکم دیگه بخوابید. هنوز برای بلندشدن خیلی زوده.

_حتی اگه نخوامم اون قرصای لعنتی نمیذارن بیدار بمونم...

چان پتو رو روش مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت. خودشم به شدت احساس خستگی و همینطور تشنگی عجیبی میکرد! بعد از اینکه یه لیوان آب خورد به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید. انگار اون لیوان آبی که خورده بود هیچ تاثیری نداشت و بیشتر تشنه‌ش کرده بود. تصمیم گرفت اهمیت نده و بعد از چندبار غلت زدن بالاخره به خواب رفت...

BlackBirds (skz ver.)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon