|part 2|

321 63 14
                                    

چند روزی از اتفاق جلوی دربار میگذشت
فکر کوک هنوزم درگیر پسر کوچیکی بود که شجاعانه جلوش وایساده بود
در طول چندین سال پادشاهی تا به اون روز هیچ کس این طوری باهاش قاطعانه حرف نزده بود
پسر شجاع و با درکی بود
با یه چهره زیبا...
__________
____

::سرورمممم سرورمممم
با دادی که از طرف سر خدمتکار مخصوص بود افکارش به هم ریخت و اخمی کرد
_چیشده؟؟
جین از شدت کمبود نفس جلوی پای شاه افتاد و سعی کرد کمی نفس بکشه
_آروم باش مردک، مجبوری اینجوری داد بکشی و بدوی!؟
از بازوهای جین گرفت و بهش کمک کرد سرپا بایسته...
::سرورم-خبر خوشی-براتون دارم
_خب؟
::پادشاهی کره قراره مرد شجاع دیگری مثل شما داشته باشه سرورم
کوک با مطلع شدن از اینکه دوباره قراره پدر بشه خنده ای از روی شادی سر داد
_این عالیه جین، من قراره پدر یه پسر دیگه بشم
بگو ببینم کدوم بانوی من آبستنه؟
((اصطلاح آبستن به معنی باردار بودنه و قبلاً از این کلمه به جای باردار یا حامله بودن استفاده می‌شده))
::بانوی دوم سرورم
_بسیار خب، من به دیدن بانو میرم ، زود هدایایی برای بانوی من حاضر کن
::چی مد نظرتونه ؟
_دستور بده چندین دست پارچه ابریشمی به همراه یه گردنبند حاضر کنن
::از جواهرات دست ساز خودتون به بانو هدیه نمی‌دید سرورم؟!
_نه...شاید بعداً این کارو بکنم
برو پیش جواهر ساز مخصوص دربار و بهش بگو گردنبدی بیضوی شکل از سنگ زمرد برام درست کنه و تاکید کن سنگ وسط سینه بزرگ باشه، می‌دونی که بانوی دوم از چیزای کوچیک خوشش نمیاد!!!
::به روی چشم سرورم
_قبل از رفتن پیش نامجون برو و ازش یه دست خط با مهر بگیر تا جانگ بشناستت
مرخصی...
جین تعظیمی کرد و دور شد
کوک نفس عمیقی کشید و به سمت اقامت گاه بانوی دوم رفت
با رسیدن به مقصد تمامی ندیمه های بانو تعظیمی کردند و کوک وارد اتاق شد
طبیب در حال معاینه بانوش بود و توضیحاتی به ندیمه درجه اولش میداد
با دیدن پادشاه بلا فاصله طبیب ، ندیمه و بانو  بلند شدند و تعظیم کردند
_حال بانو و پسر کوچولوی من چطوره طبیب؟
٫هم بانو و هم فرزند داخل شکمشون در سلامت کامل هستند سرورم
_هوممممم، خوب به بانو رسیدگی کن
کیسه ای به سمت طبیب گرفت و طبیب با تعظیمی کیسه رو از دستش گرفت
_ اگه پسرم سالم و سلامت به دنیا بیاد پنج برابر همین پول بهت پاداش میدم
٫درود بر پادشاه
_میتونین برین
طبیب و ندیمه بعد از تعظیم مجدد از اقامت گاه بیرون رفتند
_خب خب، حال بانوی زیبای من چطوره؟
^^به لطف حضور شما عالیم سرورم
_خوب از خودت و پسرم مراقبت کن جنی
عصر هنگام هدایایی که برات حاضر کردم به دستت میرسه
^^ازتون ممنونم سرورم
همون لحظه در باز شد و بومگیو به همراه محافظش وارد اتاق شد
∆من عذر میخواهم سرورم
شاهزاده نتونستن تحمل کنن و داخل شدن
_بسیار خب، مرخصی
••مادر، من شنیدم طبیب اینجا بوده چیزی شده؟
^^نه پسر شیرینم ،مادر حالش خوبه
_قراره برادر دار بشی پسرم
با جیغ از روی ذوق بومگیو هر دوشون به خنده افتادن
بومگیو مادرش بغل کرد و شکمش بوسید
_بغل من نمیای!؟
بومگیو نگاهی به پدرش انداخت و اخمی کرد
••پاپا می‌تونه برادرای بومگیو رو بغل کنه
جونگکوک با شنیدن این حرف اخمی کرد
_چیشده بومگیو کوچولوی من؟
••پاپا منو دوست نداره
_کی همچین حرفی زده؟؟
••بومگیو!
_بیا بغلم تا مشکل حل کنیم پسرم...
••من بغل پاپا نمیام ، پاپا اصلا با بومگیو بازی نمیکنه و هیچ وقتی براش نمی‌ذاره
^^عزیز دلم، پاپا سرش شلوغه باید به خیلی کارا رسیدگی کنه
••ولی اینجوری نیست مادر ، من خودم دیدم  که پاپا دیروز با یوگیوم و چانیول شمشیر بازی میکرد
_اونا ازت بزرگترن بومگیو ، اگه توعم بزرگ بشی و شمشیر بازی یاد بگیری با توعم بازی میکنم پسرم
••اونا همیشه از من بزرگترن پس بیشتر قراره باهاشون وقت بگذرونی ، من میرم تو اتاقم
با اجازه پدر
با اجازه مادر
بی هیچ حرفی بومگیو تعظیمی کرد و به سرعت خارج شد
_بابت این رفتار بومگیو چه توضیحی داری جنی!؟
^^من واقعا متاسفم سرورم، من سعی میکنم بهش بفهمونم که شما فرقی بین پسراتون نمیذارین
اما هر بار بدتر قهر میکنه و ناراحت میشه
خیلی کله شقه متاسفانه
شما نگران نباشید سرورم
این اقتضای سن بومگیو هم هست به مرور زمان می‌فهمه صلاح کار در چیه و پدرش چقدر دوسش داره
_کله شقه! درست مثل من نه؟!
^^دقیقا ... هیععع سرورم منو ببخشید باور کنید نمی‌خواستم اینو بگم
کوک خنده ای کرد
_اشکالی نداره جنی
از خودت و فرزندانم مواظبت بیشتری بکن
در آخر بوسه ای رو پیشونی جنی گذاشت و از اقامتگاه بیرون اومد
مثل این که همسرشم مثل اون پسر معتقد بود کله شقه!
به سمت کاخ خودش به راه افتاد
روز خسته کننده ای بود و رفتار پسرش حسابی به فکر برده بودتش
:عالیجناب...
صدای نامجون باعث شد برگرده
_چیشده؟
:امروز پنج شنبست سرورم...
وقت رسیدگی به شکایات امروز بر عهده شماست
_آه نامجون ...
من به شدت خستم
به یکی از قضات بگو به شکایات برسه
+ولم کنین حرومزاده هاااا
به چه حقی دستامو بستین
منو ول کنیننننن
با داد و سر و صدای بلند آشنایی سرشو چرخوند
_این همون پسری نیست که اون روز جلوی دربار بود؟
:به نظر میرسه خودش باشه سرورم، مشخصه خیلی شیطونه!
به هر حال من میرم به قاضی مین بگم بیاد
_نمیخواد، خودم میرم
سر خدمتکار مخصوص اومد پیشت؟
:بله سرورم ، کاغذ مهر شده رو بهش دادم
در ضمن بهتون تبریک میگم،امیدوارم شاهزاده جدید به سلامت بدنیا بیان
_ممنون نامجون...میتونی بری استراحت کنی
نامجون احترامی گذاشت و دور شد
کوک سریع به سمت دادگاه اصلی دربار رفت
جایی که تمام کسانی که شکایت داشتند جمع می‌شدند تا مشکلشون حل بشه
...
_بیارینشون
بعد از رسیدگی به چهار شکایت حالا نوبت اون پسر کوچولو بود
_خب...
اسم شاکی؟
٫کیم تهیونگ
_اسم مجرم؟
٫یانگ هونگ سوک
_دلیل شکایت؟
٫تجاوز به حریم خصوصی،کتک زدن و استفاده از الفاظ نامناسب
_بسیار خب
کیم تهیونگ جلو بیا و ماجرا رو توضیح بده
+جناب قاضی
امروز من از بازار میوه ها در حال خرید بودم که این آقا به یکباره از الفاظ نامناسبی استفاده کرد و وقتی من به ایشون هشدار دادم به سمت من حمله ور شد
_یانگ هونگ سوک...
حرفای ایشون درسته؟
؛جناب قاضی من فقط از ایشون تعریف کردم...
+تو همیشه موقع تعریف کردن از یکی بهش میگی عجب هرزه ای !؟
_این حرف بهش زدی؟
؛دروغ میگه سرورم من فقط گفتم بدن زیبایی داره و اگه دوست داره می‌تونه با من وقت بگذرونه
+چرا دروغ میگییی
ما تو بازار بودیم همه حرفاتو شنیدن و دیدن که کتکم زدی، تو به من گفتی هرزه و به زور میخواستی منو با خودت ببری
؛اگه میتونی ثابت کن بچه جون...
_شاهدی داری کیم تهیونگ؟
+من...نه سرورم
آهی از روی بیچارگی کشید
_مگه نمیگی تو بازار بودین و بقیه مردم شمارو دیدن
پس چرا گفتی شاهد نداری؟
+مطمعنم هیچکس به نفع من شهادت نمیده چون همه میترسن و کنار میکشن
_چرا؟
+مشخصه !
اون یه اشراف زادس...می‌تونه به راحتی زندگیشون به لجن بکشه
_پارککککک
با دادش افسر پارک داخل شد
-بله سرورم؟
_زود میری چند نفر از نزدیک ترین دکه ها به دکه این مرد میاری حتی به زور!
کوک بهشون گفت منتظر بمونن و تو این مدت که افسر پارک به دنبال شاهد ها رفته بود به چند شکایت دیگه رسیدگی کرد
-سرورم
_بیارشون
افسر تعظیمی کرد و دو مرد و یک زن به داخل هل داد
همگی تعظیمی کردن
_خب...
شما سه نفر امروز این دو مرد دیدین؟
هر سه نفر تأیید کردن
_دیدین که این مرد با این پسر کوچیک چیکار کرد و چیا بهش گفت؟آیا به این پسر توهین کرد و کتکش زد؟
مجدد هر سه نفر تأیید کردن
؛دارن دروغ میگن جناب قاضی
لعنتی... من دو هزار سکه پرداخت میکنم
معامله خوبیه مگه نه؟ حتی بیشتر از مقدار جریمه اس در عوض منو ننداز زندان...
_داری رشوه میدی؟
؛صبر کن ببینم خود لعنتیت همیشه از من پول می‌گرفتی و خفه میشدی
نه تنها از من بلکه از همه ما اشراف زاده ها
- تو می‌دونی داری با کی حرف میزنی مردک احمق؟؟
کسی که جلوته شخص شاهه
قانون قصر این بود که هیچکس نتونه قاضی ببینه
متاسفانه برخی که از قانون در برابر خودشون ناراضی بودن دست به قتل قاضی ها میزدن
از طرف دیگه بعضی قاضی ها وقتی مجرمین می‌دیدن به عدالت رفتار نمیکردن
ممکن بود مجرم دوست صمیمی یا فامیل قاضی باشه و قاضی با دیدن و شناختن اون فرد قانون به درستی اجرا نکنه
و کوک برای جلوگیری از این اتفاقات دستور داد دیوار مانندی درست کنند تا هیچ طرف همدیگر نبینن
حتی کاتب و دو قاضی فرعی
یانگ با شنیدن این جمله از افسر به زانو افتاد و مدام طلب بخشش میکرد
_چرا به زانو افتادی یانگ... بلند شو تو آزادی
یانگ بلافاصله بلند شد و پوزخندی به تهیونگ زد
؛دیدی باختی پسر کوچولو
+اما سرورم...
_تو آزادی...اما بعد از ۱۰۰ ضربه شلاق و پرداخت جریمه به همراه چند ماه زندان
؛چ.چی؟! اما من یه اشراف زادم سرورم
_خب!؟
؛شما نمیتونین این کارو بکنین سرورم، این منصفانه نیست
_درست میگی...
حق تو خیلی بیشتر از ایناس...
افسر پارک از جلوی چشمام ببرش...
۵۰ ضربه شلاق دیگم بهش جایزه بده
-با کمال میل سرورم
؛هی ولم کنیننن لعنتیااا
+حالا دیدی کی برد!
بالاخره تهیونگ نفس آسوده ای کشید
_به هر کدوم از شما سه شاهد پنجاه سکه به خاطر شجاعت در گفتارتون تعلق میگیره میتونین برین
هر سه نفر تعظیم و تشکری کردن و رفتن
_بیا اینجا تهیونگ
تهیونگ پشت شاه اون طرف دیوار رفت و
کوک پشت میز مخصوصش نشست
_بیا جلو تر تو که ازم نمیترسی؟
+به هیچ وجه سرورم...
فقط دیدار دوباره کمی شوکم کرده
چند قدم برداشت و حالا دقیقا رو به روی میز قاضی مخصوص بود
_قوانین قصر به طوریه که گاهی اوقات من به جای باقی قاضی ها میام تا ببینم روند چطوره
+پس من خیلی خوش شانسم که شما عدالت راجب من بر قرار کردین
_توعم مثل بقیه نباش تهیونگ
از پاچه خواری خوشم نمیاد!
+اما من این کار نکردم...
من واقعا خوشحالم...
چون هیچ وقت عدالت راجب من به درستی اجرا نمیشد و همیشه حق با اشراف زاده ها بود
_چی؟مگه این اتفاق چقدر افتاده؟
+به دفعات مکرر!
_امکان نداره قاضی های من عادل نبوده باشن
+هه...فک نکنم چون من به جای مجرم شلاق هم خوردم!
_باور نمیکنم
+میتونم ثابتش کنم
_چطوری؟
+افسر پارک...
ایشون همیشه اینجان و مطمعنم منو دیدن
_پارککککک
-بله سرورم
_تا حالا چند بار این پسر اینجا دیدی
-به دفعات
_حکمی براش اجرا شده؟
-من دقیق یادم نیست سرورم اما چند باری شلاق خورده
_بخاطر اینکه مجرم بوده؟
-به خاطر اینکه قاضی دستور داده...
_حکم اشتباه بوده؟
-من حق دخالت نداشتم سرورم
_پس حکم اشتباهی داده و تو الان به من میگی؟؟؟
-من ... من متاسفم
_با تو بعداً حسابی کار دارم پارک!
+دیدین حق با من بود سرورم
_حرفتو باور نکردم...
چون من هر روز کل بحث های توی دادگاه که کاتب نوشته میخونم ، اما انگار علاوه بر قاضی ها ، کاتبای خوبی هم ندارم!
+پول و خشم ... این دو تا ویران کنندن
_درسته و انگار یه عذر خواهی بهت بدهکارم مرد جوان...
اما به من بگو چرا این قدر شکایت داشتی؟
+چون...
چون من مثل دخترام
از خودم و بدنم متنفرم به خاطر همه دردسرایی که برام درست می‌کنه ...
تقصیر من نیست که بدنم ظریفه و موی بلند دوست دارم
تقصیر من نیست که قدم کوتاهه و مثل باقی همسنام یه بدن عضله ای ندارم!
به خاطر اینا همه مسخرم میکنن... بهم توهین میکنن
حرفای بدی راجبم میزنن
حتی اوپا هم مثل بقیست...
_هی هی گریه نکن
تهیونگ این بی شعوری آدمای اطرافته
نباید خودتو ناراحت کنی
من پسر زیبایی مثل تو رو به عمرم ندیدم
+وا.قعا؟
_البته...
من دروغ نمیگم تهیونگ
و معذرت می‌خوام که حرفتو باور نکردم
+ممنونم سرورم
لبخند مکعبی خاصشو زد
و کوک با دیدن لبخند پسر متقابلا لبخند کوتاهی زد
+بازم ازتون سپاسگزارم
اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص میشم
کمی بعد شیفت کاری من شروع میشه و اصلا دلم نمی‌خواد غر غرای صاحب کارم رو بشنوم!
_تو کار میکنی؟اشتباه نکنم گفته بودی ۱۶ سالته!
+بله سرورم...
_با این سنت چرا کار میکنی؟
+قبل تر ها کار نمی‌کردم ولی از وقتی فهمیدم اوپا مریضه کار پیدا کردم تا بتونم کمکی بهش کرده باشم
_که این طور...
کارت چیه تهیونگ؟
+من..آم... خب من یه آشپزم و غذا سرو میکنم
_این خیلی عالیه
نظرت چیه یک روز میزبان من باشی؟
+چه افتخاری بالا تر از این سرورم
اما اگر اجازه بدین این کارو به روز دیگه ای موکول کنیم تا من بتونم به بهترین نحو از شما پذیرایی کنم
_بسیار خب...
میتونی بری مرد جوان
+به امید دیدار سرورم
_هر اتفاقی افتاد پنج شنبه ها به اینجا بیا...
من  هر هفته روز پنج شنبه اینجام...
+حتما سرورم و ممنون از کمکتون

 𝑻𝒉𝒆 𝒎𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔...Where stories live. Discover now