Ch1 : big wolf

56 14 0
                                    

★Teahuyng ★

تکونی به خودم دادم و بلند شدم
تهیونگ : آخ سرم درد میکنه
بلندشدم نشستم سرم رو توی دستام گرفتم
چرا صورتم خیسه؟

به زیر دماغم دست زدم آره خون بود
تهیونگ : بیخیال چطور خونریزی کردم مطمئنم ورد اونقدر قوی نبوده که باعث خونریزی بشه
با اسینم گوشه چشم و بینیم رو تمیز کردم و بلند شدم

احساس عجیبی داشتم انگار یه چیزی درست نبود
بیخیالش شدم وسایلم رو جمع کردم تا به مدرسه برگردم میدونستم احساسم هیچوقت اشتباه از آب در نمیاد ولی اهمیتی ندادم هرچی باشه میتونم از پسش بر بیام

این جنگل لعنتی توی شب خیلی سرد بود و این عجیب بود من خیلی کم سردم میشه در هر صورت میدونین داستان ژن خوب واینا

خواستم هودیم رو از توی کولم در بیارم که صدایی شنیدم آروم اطراف رو نگاه کردم یه جفت چشم زرد از توی تاریکی بهم زل زده بود به بالا نگاه کردم

لعنتی اینجا چه خبر من مطمئنم امشب ماه نباید کامل می‌بود

گرگ میخواست سمت من بیاد که صدای زوزهای اومد خیلی قوی بود به احتمال زیاد آلفای پک بود با همین گوش ها هم میتونستم قدرت زیادش رو تشخیص بدم

من مطمئنم توی این منطقه هیچ پکی وجود نداره گرگینه‌های مدرسه هم وقتی ماه کامله توی زیرزمین زندانی میشن باید سردربیارم اینجا چه خبر

دوباره صدای زوزه‌ای اومد شروع کردم سمت صدا دویدن هر چی نزدیک تر میشدم بهتر میتونستم بشنوم این صدای آتیش بود؟ این زمزمه‌ها دیگه چیه انگار یکی داشت ورد میخوند

میتونستم بوی خون رو حس کنم خون آدم بود نه حیون زمزمه‌ها قوی‌تر میشدن میتونستم نور رو ببینم

باید پنهان میشدم

آروم سمت نور رفتم یه دسته‌ای بزرگ از گرگ‌ها دور حلقه‌ای از آتیش بودن و درون حلقه گرگه سیاه بزرگی با چشمای قرمز محکم وایساده بود اون گرگ واقعا خیلی بزرگ بود بزرگترین گرگی بود که تا حالا دیدم معلوم بود که الفای پک هست

اونجا چه خبر بود یکدفعه چند جادوگر از پشت درخت ها بیرون اومدن و شروع به خوندن ورد کردن

صدای خورد شدن استخون های گرگ رو شنیدم میتونستم درد گرگ بزرگ رو احساس کنم، اونا داشتن چیکار میکردن

گرگ روی زانوهاش خم شد انگار دیگه توان وایسادن نداشت وایسا ببینم اون داشت دوباره به آدم تبدیل میشد ولی ماه که هنوز توی اسمونه

جادوگرا داشتن به کارشون ادامه میدادن چرا گرگ‌ها کاری با جادوگرا ندارن اونا دارن باعث مرگ اون گرگ میشن

وایسا ببینم من این ورد رو قبل شنیدم فکر کن تهیونگ فکر کن

آها مطمئنم اینو سر کلاس آقای لین معلم تاریخ جادو شنیدم جادوگری که سعی کرده بود نفرین یک گرگینه  رو بشکنه ولی این ورد باعث مرگ اون گرگ و خود جادوگر شده بود
اون جادوگر یکی از بهترین کتاب‌های جادویی رو توی زمان خودش نوشته بود بخاطر همین انقدر معروف بود اون حماقت بدی کرده بود و من نمیتونستم به‌ این‌ا اجازه بدم دوباره اون رو تکرار کنن این جا کلی گرگینه وجود داره معلوم نیست موجع جادو باعث بشه چند تا از اونا بمیرن

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرگینه های توی شب هایی که ماه کامله بدون خواست خودشون تبدیل به گرگ میشن و تا وقتی ماه تنی آسمون هست نمیتونن دوباره تبدیل به انساس بشن وقتی تبدیل به گرگ میشن هوشیاری زیادی ندارن وبیشتر براساس غریزه عمل می‌کنن

سلام لابلی‌ها😊

امیدوارم حالتون خوب باشه💙

خب اینم پارت اول

امیدوارم خوشتون بیاد و ازش حمایت کنین🙃

Legacie Where stories live. Discover now