Ch2 : witches

45 15 1
                                    

★Teahuyng ★

نمیتونستم بزارم اونا بمیرن مخصوصا الان که اصلا نمیدونستم کی هستن باید زنده نگهشون می‌داشتم ولی چطوری؟ باید بفهمم از کجا اومدن

باید با جیمین ارتباط برقرار میکردم شاید اون بتونه کمکم کنه

هرچقدر سعی کردم نمیشد احساساتم همینجور داشتن بیشتر میشدن اینجا چه خبره چرا احساس میکنم جیمین اصلا وجود نداره

نمیتونم احساسش کنم انگار که مرده البته اون 500 ساله که مرده ولی اینبار فرق داره انگار کلا روحش توی این دنیا نیست

حالا باید چیکار کنم احساس بدم همینجوری داشت زیاد و زیادتر میشد اگه بیشتر از این طولش بدم ممکنه اتفاق بدی بیوفته

باید حواسشون رو پرت کنم یه نفس عمیق کشیدم و خیلی آروم کتابم رو از توی کیفم در آوردم خب این کتاب جادوی مادربزرگه اون واقعا جادوگر قدرتمندی بود ولی خب تمام وردهای توی این کتاب جادوی سیاه هستن و من به عنوان به دانش آموز خوب نباید از اونا استفاده کنم ولی خب من یه دانش آموز خوب نیستم مدرسه هم هیچ غلطی نمیتونه بکنه

کتاب رو روی زمین گذاشتم صفحه‌ای که میخواستم رو باز کردم این یه نوع نفرین کنترله ذهن

خنجرم رو درآوردم و کف دستم کشیدم خونم رو روی صفحه نفرین ریختم و شروع کردم خوندن طلسم

جادوگرا دست از خوندن ورد برداشتن انگار احساس کردن یه چیزی داره کنترلشون رو به دست میگیره خاستن طلسم محافظت اجرا کنن که دیگه دیر بود کنترولشون الان دست من بود پس از طریق همون جادوگرا طلسمی اجرا کردم دور گرگ های دیواره محافظتی ایجاد کردم که هیچکدوم نتونن خارج بشن

الان باید طلسم اون گرگ بزرگ رو باطل کنم اون بیچار بین حالت انسانی و گرگیش مونده بود

آروم سمت جادوگرا رفت گرگا شروع کردن به زوزه کشیدن میخواستن بیان سمتم که با دیوار محافظتی برگرد کردن خندم گرفته بود هر کدومشون سعی میکردن از اونجا خارج بشن هی خودشون رو به دیواره میکوبیدن ولی خب اینجوری جواب نمی‌داد حتما نگران الفاشون هستم بیچاره ها نمیدونن قرار بوده چه بلایی سر آلفای گندشون بیاد

سمت کتاب جاروگرا رفتم باید ببینم طلسم راه بازگشتی یا معکوس کننده داره یا نه ،شروع کردم خوندم اون صفحه وسایل مورد نیاز نحوه اجرای طلسم و....... رو گفته بود در اصل همه چیز گفته شده بود بجز اون چیزی که من میخوام

خودم باید دست بکار میشدم ریسکش زیاد بود ولی باید تلاش میکردم برگه‌ای از توی کیفم در آوردم یکی از کاسه‌هایی که اونجا بود رو برداشتم وقتی از تمیز بودنش مطمئن شده دوباره دستم رو بریدم و خونم رو توش ریختم

سکت آلفا رفتم و کمی از خونش رو گرفتم با خون خودم قاطی کردم و شروع کردم به نوشتن طلسم جدیدی با خونمون ،این یکی با قبلی یکم فرق داشت تا گرگ آسیبی نبینه

نوشتن طلسم زیاد طول نکشید قبل از اون تونستم طلسم آرامبخشی روی گرگ اجرا کنم تا درد نکشه نمی‌فهمیدم چطور میتونستم درد گرگ رو احساس کنم ولی برای الان بیخیالش شدم فعلا کار مهمتری دارم

برگه طلسم رو برداشتم سمت گرگ رفتم
گرگ با دیدن من شروع به خرخر کردن کرد

نترسیدم اون بدبخت اگه میخواستم هم نمیتونست از جاش تکون بخوره طلسم آرامبخش قوی روش اجرا شده بود

رو به روش نشستم کاغذ رو بینمون گذاشتم و باقی مونده خونمون رو توی دهنش ریختم خون من باعث بهبود سریع‌ترش میشه و خب خون خودش هیچکاری نمی‌کرد در اصل حوصله نداشتم دوباره دستم رو پاره کنم پس همون رو بهش دادم

دوباره سر جام نشستم چند تا شمع از توی کیفم در آوردم و روشن کردم شروع به خوندن طلسم کردن
صدای شکستن استخوان‌هاش رو می‌شنیدم و این نشونه ی خوبی بود این یعنی اون داشت دوباره تبدیل میشد انقدر ادامه دادم که دیگه صدایی نیومد

چشمام رو که باز کردم.........

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خون خون‌اشام ها تقریبا شفابخشه، مثلا اگه کسی زخمی شده باشه با خودن اون خون زخمش سریع بهبود پیدا میکنه ولی از وقتی اون خون هنوز توی بدنش هست بمیره تبدیل به خون‌اشام میشه
ولی خب برای گرگینه ها یکم متفاوت تره و به راحتی تبدیل به خون‌اشام نمیشن

سلام لابلی‌ها😊

امیدوارم حالتون خوب باشه💙

خب اینم پارت دوم

امیدوارم خوشتون بیاد و ازش حمایت کنین🙃

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Legacie Where stories live. Discover now