بعد از جابجا کردن جسد کوانگ و شستن دستاش به سمت کاناپه رفت و روش پهن شد
خواب از سرش پریده بود و دیگه نمیتونست بخوابه
نگاهی به TV کرد و روشنش کرد
شبکه هارو بالا پایین میبرد و وقتی دید که همه کانال ها فاکینگ مضخرفن موسیقی ملایمی گزاشت و گوشیش و روشن کرد
وارد اینستا شد
با اونیش ویدیو کال گرفت
میدونست که بیداره
نگاهی به ساعت کرد
اوه ساعت 04:00 بود
وقتی جواب نداد
بهش دایرکت داد
•اونیا میشه فردا بیام پیشت؟موبایلش و خواموش کرد و سعی کرد بخوابه
بعد از پنج دقیقه خوابش برد
البته که با کلی فکرصبح روز بعد
با سردرد بدی بیدار شد و رو تخت نشست
هنوز مغزش بود نشده بود که صدای در از جا پروندش
سری رفت و در و باز کرد و دید که اونیش اونجا بود و با حالت بدی بهش نگا میکرد
-هوی بچه چرا اینجوری من و نگا میکنی ، هم 5434648468484646 بار بهت تلفن زدم خیم چرا بیدار نشدی
تو اصلا میدونی ساعت چنده
•اونیییییی آروم یکی یکی
واقعا زنگ زدی ، خب ببخشید دیشب خوام نبرد
مگه ساعت چنده
برمیگرده و ساعت و نگاه میکنه
•وتففففففف کی ساعت دو شددد
-همون موقع که جنابعالی در خواب ناز به سر میبردی
جیمین و هول داد و وارد پنت هاوس شد
-خب صبر کن ببینم این بوی چیههههههه
اینجا چیزی کشتی نمیدونم حیوونی چیزی
•هم دیشب کوانگ و کشتم
-و حدس میزنم جسدش هنوزم توی خونست
•درستهخب اینم از پارت چهار ♡︎
11:07
:)
I love Purple♡︎♡︎
ESTÁS LEYENDO
L̆̈ŏ̈v̆̈ĕ̈ B̆̈l̆̈ŭ̈ĕ̈
Romanceخب این اولین فیک منه و نمیدونم چطور میشه و من هیچ ایده ای برای ندارم و هروقت ایده ای داشته باشم مینویسم و خب هیچ اسپویلی هم نمیکنم چون خودمم نمیدونم چی میشه هیچ خلاصه ای وجود نداره😐🐈 𝒕𝒉𝒂𝒏𝒉 𝒚𝒐𝒖😄 ازتون ممنونم که این بوک و برای خوندن انتخ...