[ دوراهی ]
اقیانوس
روح از داخل آبهای قلمرو وسیع و هفتگانه دریا محو شده بود. جای خالی کتابخوان شاداب و همیشه خندون پادشاه به وضوح حس میشد. تالار صدفپوش و سفید قصر، توی سکوت مزاحمی آروم آروم نفس میکشید و زندگیش هربار کمرنگ و کمرنگ تر میشد.
پوسایدون قامت خمیدش رو از همه مخفی میکرد. شاهزاده هم از بقیه جدا نبود. مدام مجبور به رد کردن خواسته و درخواستهای مداوم پسرش بود و انگار اینبار هم برخلاف خواسته واقعی قلبش، مجبور بود
_ پدر محض رضای خدا... میتونی این کارو بکنی... توقدرتشو داری...به قامت به ظاهر استوار و ورزیده قهرمان زندگیش، از پشت چشم دوخت
_ ایزوکو الان اون بیرونه... ترسیده و تنهاست... معلوم نیست حالش خوبه یا نه... اصلا زندست؟ من... خواهش میکنم... اگه فقط من یا هیتوشی رو__وقت اعلام حضور بود. اعلام حضور مخالفتی که مثل پیچک اطراف مغز پوسایدون رو گرفته بود و اختیار کلمات رو به بازی میگرفت
+ شوتو... منم دوسش دارم اما... متأسفم...صداش رفته رفته نرم میشد. بازوهای پیچک نیشخند زدن. بیشتر رقصیدن و افسار کلمات رو کشیدن
+ اما مردم شهر توی اولویتن مرد جوان... نمیتونم شماهارو هم از دست بدم... یا ریسک به این خطرناکی رو بپذیرم...روبهروی پسرش ایستاد و دستهای بزرگش رو روی شونه هاش گذاشت. اسب سرکش مهر پدریش، برای چند لحظه افسار روکشید و پیچک رو پاره کرد. برخلاف فریاد قلبش، غمگین لب زد
+ پوسایدون نباید بزاره احساسات شخصیش مانع تصمیمات درستی که باید بگیره بشن... اولویت همیشه محافظت از شهر و مردم شه... من میفهمم...انگشتهای فرسودش رو زیر چونهی تنها پسرش گذاشت و ملایم به سمت چشمهای اقیانوسیش مایل کرد
+ اما نمیتونم کاری که میگی رو انجام بدم... نمیتونم جون تو یا هیتوشی رو و در نهایت اهالی شهر رو به خطر بندازم... لطفا درک کن پسرم...تیله های دورنگ و منحصر به فردش میلرزیدن، بدن پدرش رو تا اینکه از تیررسشون خارج شد دنبال کردن. ناراحتی؟ استرس؟ نگرانی؟
هرچی که بود درحال خمیدهتر کردن شونههای امپراطور بود و بیشتر از قبل ستونهای بدنش رو میشکوند و مچاله میکرد. ستون های بتنی که فقط یکبار به وضوح شکستن. درست همون زمانی که الاههی آبهای قلمروئش رو از دست داده بود و با چشمهای متحیرش بیفروغ شدن چشمهای زیباش رو دیده بود.
" مردم شهر اولویت دارن!
امپراطور بین خودش، دوستاش و مردمش باید همیشه مردمش رو انتخاب میکنه.
تو و احساساتت همیشه دومین و گاهی سومین گزینه هستن.
قوی باش.
نزار بفهمن شکستی یا آشفتهای. "جملات تکراری بالرین رقصیدن و پاسخهای تکراری ماهیت تشویق تماشاگران رو دزدیدن
" هِی... پس خودش چی میشه؟ احساساتش... دوستانش... "
YOU ARE READING
𝑮𝒍𝒂𝒔𝒔𝒚 𝑬𝒎𝒆𝒓𝒂𝒍𝒅
Fanfiction‹ تا ووت و نظرات پارت آخر به حد قابل قبولی برسه، متوقف شده › ...𝑭𝒂𝒏𝒇𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏... 𝐺𝑙𝑎𝑠𝑠𝑦 𝐸𝑚𝑒𝑟𝑎𝑙𝑑 𝐴𝑛𝑖𝑚𝑒" 𝑀𝑦 ℎ𝑒𝑟𝑜 𝑎𝑐𝑎𝑑𝑒𝑚𝑖𝑎 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒" 𝑌𝑎𝑜𝑖, 𝐷𝑟𝑎𝑚𝑎, 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦, 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐶𝑟𝑖𝑚𝑒... 𝐶𝑢𝑝𝑝𝑙...