[p16]

99 22 16
                                    

[ پذیرش ]

~تقصیر منه!

نمیتونست سرش رو بالا بیاره اما صدای بهت زده زن، رشته نامرئی افکار توی سرش و حرف توی دهنش رو پاره میکرد. صورتش رنگ صدای مادرش رو گرفت و فکش منقبض شد. استرس، درحال پیشروی بود...

اما همه‌چیز با فرو رفتن دنکی توی آغوش گرم مادرش آروم گرفت. شورش، توی لحظه آخر سرکوب شد و ناکام موند. دستهای نرم زن تبدیل به تخت خواب لُپ‌های دنکی شد.
~اینا همش تقصیر منه... چرا؟ چرا برای حرف زدن با من این همه نگرانی؟

برای دومین بار در طول امشب، مقابل دریای کهربای چشم‌های دنکی، شکوفهٔ یه بوسه جایگاهش‌رو روی پیشونیش پیدا و گل‌برگ‌های لطیفشو باز کرد. صدای بهت زده دنکی، تبدیل به کلید شروع دوباره کلماتی که با صدای مهربون مادرش ادا میشدن شد
~گوش کن دنکی، مهم نیست چی اتفاقی افتاده! تو همیشه پسر منی... چیکار کنی، یا چطور رفتار کنی... من همیشه کنارتم...

دست‌های پسر، دوباره توی انگشت‌های نسبتاً فرسوده فرو رفتن
~این چیزی نیست که به‌خاطرش نگران باشی..‌. قرار نیست با گفتن این موضوع تردت کنم... همیشه حمایتت میکنم...

مادرش تمام معادلات و حرف‌های ذهنیش رو از بین برد. هنوزم مبهوت به دست‌هاش نگاه میکرد.

پس اون کلیشه‌هایی که شنیده بود و گاهی دیده بودشون چی شدن؟ ترد شدن چی شد؟ مگه قرار نبود طبق اون کلیشه ها، مادرش بلند شده و با انزجار نگاهش کنه؟ بهش بگه حال به هم زن و برای همیشه فراموشش کنه؟

این شب برای هردوشون، به یاد موندنی میشد. صدای خنده های قلبش، شدن قطرات خارج شده از دریاچه عسلی چشم‌هاش. چقدر خوشحال بود، از داشتن مادرش. چقدر ممنونش بود.

لبخند و لبخند... دوباره بغل گرم و صدای ضربان آهنگ زندگی، از داخل قفسه سینه مادرش کنار گوش‌هاش. بوسه بارون شدن موهاش توسط مادرش و فین فین کردن‌های پسر همیشه پنج‌ساله
+درباره چی حرف میزدین؟

صدای مرد خانواده، آرامش بینشون رو برای ثانیه‌ای گرفت. کیف اداری و چرمش رو روی زمین گذاشت و حین باز کردن کراواتش زمزمه کرد
+ حتی متوجه صدای در نشدین! چی میگفتین مادر پسری؟

از آشیانه نرم و خوش عطر مادرش بیرون کشیده شد. اشتیاق داخل چشم‌های مادرش وقتی به اون مرد نگاه میکرد رو دوست داشت. مردی که جای پدر واقعیش رو گرفته بود.
~ سلام عزیزم... خوش برگشتی...

مثل سابق، لبخندگرمی تحویل گرفت. بوسه پرمهری روی پیشونی مادرش کاشته شد و دنکی لذتش رو به جون خرید.
_ سلام نیک...

𝑮𝒍𝒂𝒔𝒔𝒚 𝑬𝒎𝒆𝒓𝒂𝒍𝒅 Where stories live. Discover now