Part◇1
در اتاق سرد و نمورش با صدای بدی باز شد
چای وون تو چارچوب در نمایان شد و داد زد...
₩حیووون بی عرضههههه
جونگکوک گوش هاش رو محکم تو دستش گرفت
ترسیده به نامادریش نگاه کرد
_خ خانمم چ چیشده؟!
₩چرا روی لباس یونجو یه لکه مونده ¿¡
چطوری شستی که نرفته
با عربده ادامه داد ...
₩صد با بهت گفتم درست کارارو انجام بده
جنگکوک که برای بار هزارم اشک توی چشمهاش جمع شده بود گفت:
_خانم این یکبارو ببخشین
₩ هه¡هه¡ چه توقعی داری بت رحم کنم ...این بار اولت نیست...
جلوی پای خانم چای وون زانو زد با صدای لرزون التماس کرد...
_خخ...خانم بدینش همین الان تمیزش میکنم
فقط نکنید خواهش
همه کارای امروز رو انجام میدم
هق هق هاش به گریه ختم شد دیگه نمی تونست حرف بزنه
با بریده بریده گفتن حرفاش میخواست کمکی به خودش کنه شاید برای یک بار هم که شده نامادریش دلش به رحم بیاد
_خانم... تو...تو...رو.. خدا... گوشششامو.. نبرید خواهش...هههر...کاری بگید ...انجام میدم
التماستون...میکنم
ولی خانم چای وون بدون هیچ توجهی
دست جونگکوک رو محکم کشید و به سمت حموم برد تا خونه کثیف نشه
جونگکوک رو روی سرامیک سفت و سرد حموم پرت کرد
با خنده کجی به صورت از درد جمع شده کوک نگاه کرد جوری که از این کار لذت میبرد
جونگکوک با نگاه ملتمسانه گفت :
_خ...خانم تو رو...توروخدا
اما مادر خوانده اش با بی رحمی چاقویی رو که از قبل برای تنبیه تو کمد کوچیک دم حموم گذاشته بود رو برداشت و سمت گوش های نرم کوک حمله ور شد×××××
جونگکوک یه هایبرید ضعیف ،که از هم سن و سالای خودش هم کوچیک تر بود!
زور زیادی نداشت؛ برای محافظت از خودش تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که هر بار پناه به دیوار پشت سرش ببره
محکم گوش هاش رو گرفت اروم اروم تا ته حموم خودش روعقب کشید
حلقه ترس رو با لرزشی که به تنش افتاده بود میشد فهمید
خانم چای وون با چشمای کشیده ی ترسناکش با فریادی ک حتی سوسکای حموم هم ازش میترسیدن گفت :
₩خرگوش خنگِ چندش چیه ترسیدی؟! بیا جلو بببینم
به سمتش هجوم برد تا به یک متریش رسیده بود
.
.
.
یک دفعه در باز شد و یونجو و یون جی خواهر های ناتنی دو قلوش با شتاب وارد شدن تا ببینند چه خبر شده
£€مامان چکار داری میکنی؟! باز دوباره...
₩شما دخالت نکنید تا حساب این توله ی
بی خاصیتو برسم
YOU ARE READING
My Rabbit Ear
Romance~♡به نام خالق تهکوک جونگکوک یه هایبرید خرگوش ( که توی زندگی اونا هایبرید! موجودی جدید و ناشناخته است ) که با نامادریش زندگی میکنه فقط خانوادش از هایبرید بودنش اطلاع دارند پدر مادرش رو طی یه اتفاقی از دست داده که یک روز برای فرار از نامادری بدجنسش...
