Part◇29
همه حیرت زده ایستادند و عقربه ی ثانیه شمارِساعت هم توان راه رفتن نداشت
جسکون به یاد خون پخش شده در اتاق جئون حیرت زده به چاقوی خونی دست اینسیونگ خیره موندهمه یک قدم به عقب رفتن و تنها کسی که جرعت حرف زدن رو پیدا کرد تهیونگ بود
ناله ایی از درد کرد و خم شد و از روی صندلی به زمین افتاد دخترا ترسیده به خونی که از پهلوی مادرشون بیرون میریخت نگاه کردند و سمت هوسوک دوییدن و پشت هوسوک قایم شدند
تهیونگ سر جونگکوک رو به شونه اش فشار داد تا شاهد این صحنه نباشه و با خشم گفت
+چه کار کردیییی روانی؟!
&همتون رو میکشم فکر کردید با این حرف ها میتونید منو بدبخت کنید
اینسیونگ پشت سر هم قهقهه های فیکی زد و
از حرف هایی که از خودش توی دادگاه زده شده بود مغزش از کار افتاده بود و کلمات و جملاتی که باعث میشد سالها توی زندان بپوسه اصلا توقع نداشت که یک روزی با اون دم و دستگاه بزرگش به چنین روزی بیوفته که دخترش تمام تلاش چندین و چند سالش رو به باد بده ... به کلی عقل،از سرش پریده بود
مثل ادم های جانی روانی چاقو بدست به بقیه نگاه میکرددستیار قاضی و جسکون همزمان برای اینکه به کس دیگه ایی حمله نکنه با عجله و دستپاچه بیرون دوییدن و با خودشون چند سرباز داخل اووردن و کنار ایستادند
اینسیونگ از عصبانیت هار شده بود
با نگاه وحشیش به تک تک افراد داخل اتاق، اخرین نگاهش رو به تهیونگ داد و نفس عصبیش رو بیرون داد&منتظر انتقامم باش... افرادم...
یونگی با ارامش لبخندی زد و حرفش رو قطع کرد
$بهتره انقدر تهدید نکنی اقای لی چون عملی نمیشن
پشت سرتو ببینسرباز ها دست های اینسیونگ رو گرفتند و دسبند زدند
& هی ولم کنید
هیچ کار نمیتونید بکنید
افرادم همه بیرون منتظرتونن
همتون میمیریدجونگکوک از داد زدنای پشت سرش و تقلا کردن اینسیونگ برای نجات خودش ، توان باز کردن چشم هاش رو نداشت
با شنیدن جیغ چای وون جوری به تهیونگ خودش رو فشرد که قفسه ی سینه اش بخاطر عضله های سفت تهیونگ درد گرفته بودپلک هاش رو بهم فشار داد و لباس تهیونگ رو محکم توی مشتش نگه داشت
توی بغل تهیونگ تکون نمیخورد و از ترس به نفس نفس افتاده بودتهیونگ همون طور که توی بغلش جونگکوک رو نگه داشته بود دست هاش رو محکم تر بند رون های باریک جونگکوک کرد و بیرون رفت
قاضی سمت چای وون رفته بود و سعی داشت با حرف زدن کمی حواسش رو پرت کنه تا اورژانسی که خبر کرده بودند برسه
YOU ARE READING
My Rabbit Ear
Romance~♡به نام خالق تهکوک جونگکوک یه هایبرید خرگوش ( که توی زندگی اونا هایبرید! موجودی جدید و ناشناخته است ) که با نامادریش زندگی میکنه فقط خانوادش از هایبرید بودنش اطلاع دارند پدر مادرش رو طی یه اتفاقی از دست داده که یک روز برای فرار از نامادری بدجنسش...