[Nightmare][KiriBaku]

400 40 9
                                    

با صدای بلندی که نسبتا آشنا به نظر میرسید، از خواب پرید و چشم هاش رو باز کرد. صدا از سمت اتاق بغلی بود. انگشت هاش رو روی شقیقه هاش گذاشت و سرش رو ماساژ داد. حتما باکوگو دوباره داشت به خاطر یچیزی داد و بیداد میکرد!سر جاش چرخید و پتو رو روی سرش کشید. چشم هاش خسته بودن و بدنش به استراحت نیاز داشت. تمرین های فشرده و امتحاناتی که پشت سر هم ازشون گرفته میشد، کلافش کرده بودن.
درست وقتی که دوباره داشت به خواب میرفت، صدای فریاد دیگه ای رو شنید و این بار در حالی که پتو رو به سمت دیگه ای پرت میکرد، از روی تختش بلند شد. گوشیش رو برداشت و به ساعت که سه و نیم نثفه شب‌رو نشون میداد،خیره شد" دا فاک...". چرا باکوگو داشت توی چینین ساعتی داد و بیداد میکرد؟
به طرف در اتاقش رفت و مطمعن شد که اونو به آرومی پشت سرش میبنده. جلوی در اتاق باکوگو ایستاد و آروم در زد " هی، بیداری؟" . ولی جوابی نشنید و این باعث شد برای بار دوم در بزنه" باکوگو!". چند دقیقه صبر کرد ولی با شنیدن صدایی که شبیه به یه انفجار کوچیک بود، بدون اینکه به چیزی فکر کنه، در اتاق باکوگو رو باز کرد و به پسری که روی تخت نشسته بود خیره شد.
روی پیشونی و گردنش، لایه ای از عرق وجود داشت ک از کف دست راستش، دود نسبتا غلیظی بلند میشد. نفس هاش سنگین بودن و چشم های قرمزش، پف کرده بودم ولی با دیدن کیریشیما ، دستش رو بالا آورد و زیر چشم ها و گونه هاش که حالا خیس شده بودن رو ، پاک کرد " هی... تو حالت خوبه؟"
باکوگو سرش رو تکون داد و بینیش رو به آرومی بالا کشید" اینجا چه غلطی میکنی ، احمق!؟"
کیریشیما یک قدم به سمت جلو برداشت و در حالی که سعی میکرد صورت باکوگو رو ببینه، نفس عمیقی کشید" صدای داد کشیدنتو شنیدم." . جلوی تخت ایستاد و ادامه داد" اگرم بگی خوردم به جایی باور نمیکنم چون با چشای خودم دیدم..." یک لحظه مکث کرد وچشم هاش، با به یاد اوردن اینکه باکوگو تقریبا هر شب همچین حالتی رو تکرار میکرد، گرد شدن"صبر کن ببینم... تو هر شب اینجوری میشی؟"
باکوگو به سمت دیگه ای نگاه کرد" گمشو بیرون، چیز مهمی نیست و نیازی ندارم کسی نگرانم باشه! میخوام بخوابم پس قبل از اینکه صورتتو منفجر کنم،برو بیرون. "
کیریشیما دستش رو مشت کرد و بدون توجه به حرف باکوگو روی تخت نشست" چرا زود تر راجبش چیزی نگفتی؟"
"اصلا شنیدی چی-..."
" اوی! من احمق نیستم، خیلی خب؟ معلومه که داشتی کابوس میدیدی... پس خودتو نزن به اون راه."
"این اصلا چه ربطی به تو داره! گفتم پاشو برو بیرون!"
کیریشیما به باکوگو نگاه کرد. پسر رو به روش اصلا خوب به نظر نمیرسید و لرزیدن صدا،درست وقتی آخرین جملش رو بیان میکرد، تاییدی برای این مسئله بود و کیریشیما نمیتونست اینو نادیده بگیره" هی، میدونی که میتونی باهام حرف بزنی، پس کله شق بازی در نیار.. دیگه شمارش از دستم در رفته ولی خیلی وقته هر شب داری اینجوری میکنی..."
"احتمالا...ففط خستم، پس چیزی نیست. برو بیرون میخوام بخوابم!"
کیریشیما نفسش رو فوت کرد" حداقل بهم بگو چیه که انقدر اذیتت میکنه!؟"
باکوگو سرش رو بالا آورد و به دیوار رو به روش، خیره شد" گفتم که هیچی!"
" پسر من تا بهم نگی چته از اینجا نمیرم بیرون!"
باکوگو دستش رو مشت کرد و دندوناش رو به هم فشار داد" برو بیرون..."
لرزش صدا و بغضی که کاملا قابل تشخیص بود،باعث شد کیریشیما نفسش رو حبس کنه و آب دهنش رو به سختی قورت بده" باکوگو-..." ولی حرفش با صدای هق هق آرومی که از گلوی باکوگو خارج میشد ، قطع شد" نمیخوام .. منو اینطوری ببینی...برو بیرون احمق!"
کیریشیما میتونست دردی رو توی سینه ی خودش حس کنه و قبل از اینکه متوجه بشه، دستش رو جلو برد و روی دست باکوگو که حالا روی ملافه ی سفید رنگ تخت قرار داشت، گذاشت و با لمس کردن دست سرد باکوگو، میتونست یخ بستن خونی که توی رگ هاش جریان داشت رو به خوبی حس کنه.
باکوگو سرش رو چرخوند و به دست کیریشما خیره شد"چیکار میکنی؟"
"باهام حرف بزن، نگرانتم. توی این مدت همش این وضعیتو داشتی و ازمون مخفیش کردی!"
باکوگو لبش رو از داخل گاز گرفت و نفسش رو بیرون داد. کنترلی روی اشک هایی که به آرومی از چشم های تیله ای و سرخ رنگش،بیرون میریختن، نداشت و حالا، حتی جرعت نمیکرد سرش رو بالا بیاره. نمیخواست کسی اونو ضعیف بدونه!
کیریشیما دست دیگش رو بالا آورد و روی موهای باکوگو کشید" میدونی که حرف زدن با من قرار نیست به معنی ضعیف بودنت باشه! میدونی که من قضاوتت نمیکنم پس حرف بزن... حداقل بزار کمکت کنم!"
باکوگو چیزی نگفت و این بار، کیریشیما،دستش رو پایین آورد و روی صورت باکوگو کشید و حالا، باکوگو با تعجب به سمتش برگشت و به چشم های پسری که رنگ چشم ها و موهاش ست شده بود، نگاه کرد.
احساس خفگی میکرد. انگار تمام این کابوس ها، روحش رو میمکیدن و خون توی رگ هاش رو خشک میکردن. میخواست تا این حس رو از بین ببره. به چنین چیزی نیاز داشت و نمیدونست چیکار کنه.
بدون اینکه به کارش توجهی کنه، گونش رو به دست کیریشیما که روی صورتش قرار داشت،مالید و به چشم های سرخ رنگ کیریشیما خیره شد. چطور میخواست حرف بزنه وقتی هر کلمه و هر بار یادآوری کرون کابوس هاش،میتونست باعث بشه که گریش بگیره...
کیریشیما احساس کرد که گونه های خودش به با طیف ملایمی از رنگ صورتی،پوشیده شدن و متقابلا به باکوگو خیره شد. عجیب بود که از این حرکت باکوگو خوشش اومده بود؟
انگشت شستش رو دایره وار و با لطافت ، روی گونه و زیر چشم باکوگو کشید. گونه های باکوگو،بر خلاف دست هاش، داغ بودن و نَم کمی که به خاطر اشک هاش روی گونه هاش رو پوشونده بود، انگشت کیریشیما رو خیس میکرد.
نفس عمیقی کشید و انگشت هاش رو از روی گونه ی باکوگو، به سمت فک و کنار لب های خوش فرمش حرکت داد. چشم هاش روی لب های سرخ رنگ کاتسوکی متوقف شدن و حتی متوجه نشده بود که به آرومی پلک میزنه تا ویو زیبایی که جلوش بود رو از دست نده" من اینجام، بزار کمکت ک-..."
چشم های سرخ رنگ کاتسوکی، حالا متقابلا روی لب های کیریشیما قفل شده بود و قبل از اینکه منتظر تموم شدن حرف اون باشه، سرش رو جلو برد و لب هاش رو روی لب های کیریشیما گذاشت.
کیریشیما حتی صبر نکرد تا صدای دیگه از ثانیه شمارِ ساعت روی دیوار شنیده بشه و توی همون لحظه، لب های کاتسوکی رو بوسید. بوسه ای که شکل گرفته بود، هیچ ریتم آروم و آهسته ای رو دنبال نمیکرد و هیچکدوم به این موضوع اهمیت نمیدادن!باکوگو روی زانو هاش ایستاد و بدون اینکه بوسه رو بشکنه، بدنش رو جلو برد و روی پاهای کیریشیما نشست و دهنش رو باز کرد. کیریشیما زبونش رو روی لب پایین و بعد روی زبون باکوگو کشید، دستهاش رو روی کمر پسر بلوند گذاشت و اونو جلو تر کشید تا فاصله ی بین بدن هاشون رو پر کنه.
باکوگو دستهاشو روی شونه ی کیریشیما فشا داد و سعی کرد به چیزی فکر نکنه. اهمیت نمیداد که فردا ممکن بود از خجالت سر کیریشیما داد و بیداد راه بندازه. اون میدونست که کیریشیما هیچوقت قرار نیست از کاری که میکردن،برای اذیت کردنش استفاده کنه.
با حس کردن زبون کیریشیما که روی ناک و پشت لثه هاش کشیده میشد، ناله ی آرومی کرد که بین بوسه ی نسبتا عمیقشون گم شد ولی به این معنی نبود که کیریشیما اونو نشنیده! درسته، کیریشیما صدای اونو شنیده بود و حاظر بود قسم بخوره که ناله ی آروم باکوگو، مثل ملودی ، گوش هاش رو نوازش میکردن.
باکوگو بدنش رو به بدن کیریشیما فشار داد و کیریشیما ، حالا میتونست برجستگی دیک باکوگو رو،روی شکم و عضلات اطراف شکمش حس کنه. البته، خودش هم دست کمی از باکوگو نداشت و شلواری که توی تنش بود، داشت کلافش میکرد.
کیریشیما تنها زمانی بوسه رو شکست که هردوشون نیاز داشتن که اکسیژن تازه، وارد ریه هاشون بشه. هردو نفس نفس میزدن و طولی نکشید که باکوگو دست هاش رو پایین بیاره و لبه ی تی شرت کیریشیما رو توی دستش بگیره تا اونو از تنش در بیاره. کیریشیما بدون هیچ مخالفتی، خودش رو توی لحظه گم کرده بود و مسلما حاظر نبود وقتی این داشت به باکوگو کمک میکرد، عقب بکشه!
اجازه داد باکوگو، تی شرت سفید رنگش رو در بیاره و روی زمین بندازه ولی انتظار نداشت که باکوگو بعد از تی شرت کیریشیما، بند شلوار گرمکن اونو باز کنه"باکوگو.."
چشم های سرخ رنگ باکوگو به سمت صورت کیریشیما چرخیدن و بدون اینکه کارش رو متوقف کنه، بند شلوارش رو باز کرد. خودش رو کمی بالا کشید و تاپ مشکی رنگی که به تن داشت رو در اورد و کنار انداخت" چیه؟"
کیریشیما به شکم و عضلات نسبتا برجسته ی باکوگو نگاه کرد. چطور ممکن بود یک نفر ، توی چند لحظه، توی نظرش انقدر زیبا تر از قبل جلوه کنه؟ اون بار ها باکوگو رو لخت دیده بود ولی ، هیچوقت از این زاویه به پسر بلوند نگاه کرده بود.
بدون اینکه چیزی بگه، دست هاشو از زیر باسن و زانوی باکوگو رد کرد و اونو روی تخت خوابوند. انگشت هاش رو زیر شکم و خط سکس باکوگو کشید و مطمعن شد که باکسرش رو هم، همراه با شلوار گرمکنش از تنش بیرون بیاره. شلوار و باکسر باکوگو رو به طرف دیگه ای پرت کرد و بدون تلف کردن وقت، شلوار خودش رو در آورد.
نگاهش از روی قفسه ی سینه و شکم باکوگو، روی ‌‌دیکش که سفت شده بود و همین حالا هم ، از سرش، مقدار کمی مایع سفید رنگ بیرون ریخته بود‌‌، قفل شد و میتونست حس کنه که دیک خودش با دیدن این حالت باکوگو، نبض میزد" لوب...کجاست؟"
تپش قلب با‌کوگو با شنیدن جمله ای که از دهن کیریشیما خارج شده بود، بیشتر شده بود و طولی نکشید که به کشوی کنار تخت اشاره کرد. کیریشیما ،دستش رو به سمت کشو برد تا درش رو باز کنه ولی قبل از اینکه این کار رو انجام بده، باکوگو مچ دستش رو گرفت.
با چهره ای که تعجب ازش میبارید به باکوگو نگاه کرد. پسر بلوند متقابلا بهش خیره شده بود" به لوب نیازی نیست..."
"ها..؟"
"گفتم... نمیخواد..." باکوگو خودش رو بالا کشید و دستش رو روی شونه ی پسر قد بلند تر گذاشت. کیریشیما دستش رو روی گونه ی باکوگو کشید و زمزمه کرد" اینجوری اذیت میشی..."
"مهم نیست..." درسته، اون اهمیتی نمیداد که ممکن بود آسیب ببینه. فقط‌ میخواست از احساسی که داشت فاصله بگیره و حاظر بود این حس رو با هر چیز دیگه ای جایگزین کنه... درد؟ لذت؟‌فرقی‌نداشت،اون مسلما به یه تغییر نیاز داشت!
" فقط انجامش بده... حتی اگه ازت خواستم بس کنی، این کارو نکن..."
"ولی من-..."
"مگه نگفتی میخوای بهم کمک کنی؟"
کیریشیما به چشم های باکوگو که حالا با اشک پر میشدن خیره شد. اون میخواست کمک کنه ولی... ولی چطور میتونست یک درد رو با درد دیگه ای سرکوب کنه؟
باکوگو سرش رو روی شونه ی کیریشیما گذاشت و زمزمه کرد" لطفا... حالا که مثل احمقا سماجت کردی، تا اخرش پیش برو..."
کیریشیما حرکتی نکرد و این باعث شد باکوگو خودش رو عقب بکشه و به صورت اون نگاه کنه. دیتش رو روی شونه ی کیریشیما فشار داد و اونو به عقب حول داد تا روی تخت دراز بکشه. نفس عمیقی کشید و انگشت هاشو دور دیک کیریشیما پیچید و قبل از اینکه روی زانو هاش بشینه، چند بار دستش رو به آرومی، به سمت بالا و پایین حرکت داد که باعث شد صدای آرومی از گلوی کیریشیما خارج بشه"آه..."
کمرش رو بلند کرد و دیک کیریشیما رو روی ورودش گذاشت" باکوگو، صب-..عااه!!!" قبل از اینکه بتونه حرفش رو کامل کنه، باکوگو نفس عمیقی کشید و روی دیک کیریشیما نشست. حتی سعی نکرد این کار رو آروم انجام بده و دردی که توی پایین تنش پیچید، باعث شد نفسش برای چند لحظه بند بیاد. کمرش رو پایین تر آورد و در حالی که نفس عمیقی میکشید، کامل روی دیک کیریشیما،نشست.
گوشه ی چشم هاش خیس شده بود و نفسش به تندی از ریه هاش خارج میشد، انگار شش هاش از کمبود اکسیژن و شدت دردی که بهش القا میشد، نمیتونستن هیچ اکسیژنی رو بین سلول های بدنش جا به جا نمیکردن. چشم هاش رو بست و دست هاش که تقریبا میلرزیدن رو روی قفسه ی سینه ی کیریشیما گذاشت"آهه...فاک"
دیواره های داغش که دور دیک کیریشیما رو احاطه کرده بودن، باعث شد غرش خفه از بین لب هاش خارج بشه"فاک! لعنتی..."
کیریشیما چند لحظه صبر کرد و بعد، جاشون رو به آرومی عوض کرد"حرکت..کن..."
باکوگو آرنجش رو روی چشم هاش گذاشت و اجازه داد،کیریشیما پاهاش رو بلند کنه و روی شونش بزاره" خوبی..؟"
باکوگو لبش رو گاز گرفت و دستش رو پایین آورد. صورتش تقریبا قرمز شده بود و صدای نفس هاش به خوش به گوش میرسید. سرش رو به آرومی تکون داد و لبش رو بین دندوناش نگه داشت. کیریشیما دیکش رو عقب آورد تا دوباره وارد کنه و این تنها باعث شد که باکوگو کمرش رو بالا بیاره و ناله ی بلندی به خاطر دردی که با لذت مخلوط شده بود، از گلوش خارج بشه"هااااااه...ااه"
کیریشیما خم شد و لب هاش رو روی گردن باکوگو گذاشت و از روس گردن تا زیر ترقوش رو بوسید. دست هاش رو از روی کمر باکوگو پایین اورد و روی ران پاهاش گذاشت و اونو به سمت پایین کشید تا عمیق تر ضربه بزنه. حرکت کردن براش راحت تر شده بود و قبل از اینکه سرعتش رو بیشتر کنه، لب هاش رو روی نیپل سمت راست باکوگو گذاشت و زبونش رو روش کشید" ناااح...~~"
صدای برخورد بدن هاشون توی اتاق میپیچید و حالا، لذت جاش رو به دردی که توی بدن باکوگو وجود داشت، داده بود و کیریشیما مطمعن بود حتی دلش نمیخواد صدای ناله های باکوگو ، آروم تر بشه.
به صورت باکوگو نگاه کرد و همونطور که به دیواره هاش ضربه میزد، نیپلش رو گاز گرفت و دستش رو پایین آورد تا دیک باکوگو رو توی دستش بگیره"عااااح...محکم..تر...هممممم"
کیریشیما نیازی نمیدید که حرف باکوگو رو دوبار بشنوه. کمرش رو عقب برد و ضربه ی بعدیش،با پروستات پسر بلوند برخورد کرد. باکوگو کمرش رو قوس داد و سرش رو به عقب فشار داد" آهههههه..هم- همونجاااااه!!"
باکوگو میتونست نزدیک شدن ارگاسم خودش رو به خوبی حس کنه و دستش رو روی صورت کیریشیما گذاشت تا بهش نگاه کنه" حس خوبی داری؟" کیریشیما بین نفس نفس زدن هاش زمزمه کرد و سرش رو بالا آورد . پیشونیش رو روی پیشونی باکوگو گذاشته و بهش نگاه کرد "آ...آره! نااااح"
کیریشیما دستشو زیر کمر باکوگو گذاشت و لب هاشون رو به هم متصل کرد. سرعت ضربه هاش رو بیشتر کرده بود و میدونست که باکوگو بیشتر از این نمیتونه دووم بیاره. دستش رو با سرعت بیشتر حرکت داد و این باعث شد که باکوگو کمرش رو بالا بیاره و ناله ی بلندی کنه که بین بوسه‌شون خفه بشه. مایع سفید رنگی که از دیکش خارج شد، روی دست کیریشیما و قفسه ی سینش ریخت و طولی‌نکشید که کیریشیما هم با انقباض دیواره های خیس و گرم باکوگو، ارضا بشه.
هردوشون نفس نفس میزدن و کیریشیما قبل از اینکه کنار باکوگو دراز بکشه، دیکش رو بیرون کشید و بدون اینکه حرفی بزنه، بدن پسر بلوند رو بین بازو هاش گرفت. هیچکدوم حرفی نزدن و باکوگو اجازه داد ، بدنش بین دستای کیریشیما،آروم بگیره.
دست هاشو دور کمر کیریشیما پیچید و با حس کردن بوسه های آرومی که روی موهاش ، گذاشته میشد، چشم هاش رو بست.

---------------------------------------------------------------
-♡

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Sep 26, 2022 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

[One Shots]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt