دستمو گرفت و به جلوی ویترین لباس فروشی نگه داشت!
جونگکوک: میخوای اون لباسارو امتحان کنی؟
سرمو تکون دادم..
رفتیم داخل و فروشنده یه نگاه به من و جونگکوک و دستای قفل شده امون انداخت!
(انقدر نگاه کن تا چشات در بیاد)
لباس سایز منو اورد و داخل اتاق پرو شدم!
این لباس خیلی قشنگ بود ولی در عین حال جذب بود ..
به اندام باریک و تراشیده ام نگاه کردم! و برای هزارمین بار آرزو کردم کاش میتونستم خود واقعیم باشم!
لباس رو در آوردم و خارج شدم..
جونگکوک: چی شد؟؟
_خوشم نیومد! بریم!
جونگکوک: ولی....باشه بریم!اون روز کلی با جونگکوک مغازه هارو گشتیم...
جونگکوک: خسته شدم...بریم کافه؟؟
_اوهوم!
داخل یه کافه خلوت نشستیم و جونگکوک سفارش داد رو به من گفت: تو چی میخوری؟؟
_منم مثل تو...نسکافه!
گارشون بعد گرفتن سفارش تنهامون گذاشت!
سرمو به سمت شیشه گرفتم و بیرون رو تماشا کردم!
سفارشمون حاضر شد و بعد خوردن نسکافه از کافه خارج شدیم!
جونگکوک: اونقدرا هم که فکر میکردم آلفای منفور و زبون نفهمی نیستی!
_خیلی بیشعوری!
چیزی نگفت: بریم خونه!
....از وقتی اومدیم خونه جونگکوک نشسته رو کاناپه داره فیلم میبینه!
اه اه اه!!
جونگکوک:هی پسر! از اونجا یه بطری بردار بیار!
به جایی که اشاره کرد نگاه کردم!
اون میخواد مست کنه؟؟چینجا؟؟براش بطری بردم ..خواستم برم که دستمو گرفت نشوند پیش خودش: بشین تو هم بخور!
اجبارا نشستم کنارش و سعی کردم خیلی کم مشروب بخورم. ولی جونگکوک کم نذاشت! کل بطری رو سر کشید_خوبی جونگکوک؟؟
جونگکوک: آره بابا! خوبم نه خوب نیستم سرم یکم درد گرفته!
_پاشو بریم تو اتاقت استراحت کن!
جونگکوک: کمکم کن بلند شم!
با کمک من از پله ها بالا رفتیم و روی تخت گذاشتمش: بگیر بخواب من میرم چیزی خواستی بگو!
جونگکوک: نرو بمون ...
بدون اینکه اجازه زده چیزی بگم یا کاری کنم ...دستمو کشید و منو تو بغلش گرفت!!
چقدر داغه!
نفساش به موهام میخورد و دستاش دور شونه هام بود و پاشو انداخته بود رو کمرم!
یکم سنگین بود ولی من چیزی حس نمیکردم!
واییی الان جونگکوک منو بغل کردهT_,T
_جونگکوک بیداری؟
_.......
پس به این زودی خوابید!
دستمو از زیر لباست به شکمش رسوندم...واییییی شکمش خیلی سفتههه دستمو بالاتر بردم و به سینه تختش رسوندم!
پروانه هایم.....
نمیتونستم خودمو کنترل کنم..پس رایحه ام آزاد شد!
جونگکوک خوابه مگه نه؟؟
خودمو بیشتر بهش چسبوندم!
با احساس یه چیز بزرگ پایین پام! وحشت وجودمو گرفت!
سعی کردم پایین تنمو از اون چیز خیلی بزرگ دور کنم!
مگه جونگکوک چی میخوره که همهجاش انقدر گندهاس؟؟
الان که خواب بود کل بدنشو وارسی کردم و از شدت ددی بودنش داشتم اکلیل و کف و خوب بالا میاوردم!!
جونگکوک: تو...بوی خوبی میدی!
یخ بستم مگه نخوابیده بود؟؟
منو کشید بالاتر و با چشای خمار نگاهم کرد:این بوی توعه مگه نه؟؟
_چی؟؟جون..جونگکوک..ک...بخواب!!
جونگکوک سرشو به سمت گردنم آورد و بو کشید:مطمئنم این بوی توت فرنگی از تو میاد..
دندونای نیششو درآورد و روی گردنم کشید
_ جونگکو...ووک..نکن لط...لطف..ااا...!!
با حس درد عمیقی توی گردنم جیغ فرا بنفشی کشیدم...
اااااایییییییییییی.....
دستمو روی گردنم گذاشتم: خووووووووننننننننن؟؟؟
(موزیک پس زمینه:핃담논몰)🤣
YOU ARE READING
PRETEND
Werewolf𝟐𝟎𝟐𝟐_آپریل_𝟎𝟕 نویسنده: 𝓐𝓪. ژانر: امگاورس کاپل اصلی: ویکوک کاپلفرقی: یونمین "کامل شده" #خلاصه: تهیونگی که دلشو به یه آلفا داده... آلفایی که از بچگی باهاش سر جنگ داشته و حالا... ته با رازی که توی دلش جا کرده..... توانایی مخفی کردن علاقش رو ه...