Part_4

23 4 2
                                    


کوک روی توی جایگاهش نشست !
جشن رسما شروع شده بود..
کیک
باز کردن کادو ها
رقص و پایکوبی!
واقعا خیلی خسته شده بودم!
خواب داشت منو به سمت خودش میکشید..
شوگا که حال خرابمو دید اومد پیشم و کنار گوشم گفت: داری از خواب بیهوش میشی پاشو برو تو اتاقای بالا بخواب!
سرمو تکون دادم و راه پله رو درپیش گرفتم!!
چشمام نیمه باز بودن و بدون توجه به زمان و مکان در یه اتاقو باز کردم و وارد شدم!
کت سنگینمو در آوردم و بعد از اون کروات و پیرهن سفیدمو ،
کمربندمو باز کردم و گوشه ای انداختم...
روی تختی که اونجا بود پریدم و زیر پتو خزیدم و بدون فکر کردن به چیزای اضافه به خواب رفتم!
.....................
_اه! این بالشت چرا انقدر سفته!!
چرخیدم و سعی کردم دوباره بخوابم!
_بالشت چرا نفس میکشه؟؟
بالشت: تهیونگ خوابی؟؟
_بالشتای جدید حرف هم میزنن؟؟اه!!
دوباره چرخیدم که کم مونده بود از تخت بیوفتم!!
بالشت رونمو گرفت و به طرف خودش کشید!
_هی بالشت زبون نفهم دستتو بردار؛ جای خوبی نیست!
بالشت خندید: خنگ کیووت!!
دوباره خوابیدم....
..................................................
‌دهنمو تا جای ممکن باز کردم و خمیازه ای کشیدم و وقتی بستمش احساس کردم یه چیزی بین لبام گیر کرده!!
چقدر نرمه!

لبمو تکون دادم...
وییی بوی خوبی میده!!
اون چیز نرم رو وارد دهنم کردم...
دلم خواست گازش بگیرم!!!
دندونامو فرو کردم که یهو صدای داد اومد...سریع چشمامو باز کرم!!
جونگکوک: اااایییی وحشییییی انگشتموووو چراا گاززز میگیری؟؟؟
لبامو تو دهنم جمع کردم(^_^)
یعنی انگشت جونگکوک رو گاز گرفتم؟؟حیحی!!
لبخند گشادی زدم که از چشمش دور نموند..
جونگکوک: نخند درد گرفت!
نیشمو جمع کردم: من اینجا چیکار میکنم؟؟
جونگکوک: دیشب وقتی اومدم تو اتاقم تو اینجا خوابیده بودی!!
_چیییی؟؟؟مممنننن؟؟؟؟
چپ چپ نگاهم کرد!!
_راستی خواب یه بالشت سخنگو دیدم..ولی خیلی سفت بود ..تازه منحرفم بود!! چه خواب عجیبی!!
جونگکوک: مطمئنی خواب بوده؟؟؟
اوکی....
لباسامو برداشتم و فقط محو شدم!!
بعد از رسیدن به خونه انقدر تو سرو کله خودم زدم که خودم خسته شدم..
با حالت زار نشستم رو زمین: الان فکر میکنه من روانیم! که با بالشتا حرف میزنه!!
خب اون چرا وقتی خواب بودم ایسگامو گرفته؟؟(T_T)
نیشم باز شد: یعنی دیشب لخت تو بغلش خوابیده بودم؟؟😁
مرض!!
اون که منو دوست نداره..اصلا مگه قرار نبود باهاش قهر باشم؟؟
ولی اخه وقتی میبینمش همه چی یادم میره!!
یهو زیر دلم تیر کشید!
_اخ!
این دیگه چی بود؟؟
بازم تیر کشید..
دلمو گرفتمو خم شدم!!
نه این درد !! خیلی وقته تجربه اش نکردم! هیته!!!!
واییی نهههههه!!!
روی زمین دراز کشیدم ...بعد نیم ساعت دردم ساکت شد!!
رفتم تو اتاقم!

کمدمو باز کردم و لباسامو در آوردم !
تیشرت گشادی که از کمد جونگکوک کش رفته بودم و برداشتمو پوشیدم..
تنها لباس توی تنم همون یه دونه تیشرت بود بود!

PRETENDWhere stories live. Discover now