______________________________________________
شلوارش رو با وایستادن داخل وان از پاهاش خارج کرد
صدای محکم برخوردش با سرامیک سفید رنگ حموم حتی ذرهای باعث قطع شدن ارتباط چشمیشون نشدپیراهن سفیدش بخاطر نازک بودنش
بدنش رو با خیس شدن معلوم کرده بود
پس چرا باید همچنان اون رو روی تنش نگهمی داشت؟" جواب بده کوک....
چیکار قراره بکنی؟!"مقابل کوک به سمت دیگهی وان تکیه داد
پاهاش رو از هم باز کرد و دو طرف شونه های پسر کوچیکتر گذاشتقفسهی سینهی تتو شدهی کوک
هر از گاهی به صورت سنگین بالا و پایین میشد و لب هاش به حالت نیمه باز بی حرکت مونده بودن" اون پسر تخس و شیطون کجا رفته؟
معشوقهی من همیشه انقدر ساکت بود؟"زبونش رو با شنیدن این حرف تهیونگ به دیوارهی لپش فشار داد
سرش رو به سمت پای مرد کج کرد و گازی از مچش گرفتنیشخند راضی ای زد
پای راستش رو سمت سینهی کوک برد
فشاری بهش وارد کرد و همونطور که انگشتش رو پایین میکشید
به حالت چهرهی پسر خیره شده بودلب هاش از هم باز شده بودن
قطرات اب از لب بالاش به روی پایینی میچکیدن و نالهی بی صدایی بخاطر حرکت پای تهیونگ روی عضلات شکمش از گلوش خارج میشد" می خوای قسمت های پایین تری رو....."
با رسیدن به خط کمر پسر
متوقف شدسرش رو کج کرد و با تکیه دادن آرنج دست چپش
دستش رو تکیهگاهی برای صورت حالت گرفتش قرار داد" ک.. کیم وی... فقط این لعنتی رو بزار داخلت..."
کلمات به زحمت از بین لبای کوک خارج میشدند
چشم های درشتش به کشیده ترین حالت خودش در امده بودند و هر از گاهی بسته میشدندتفاوت رنگ پوستشون
برای چشم هاش به شدت جذاب به نظر میرسید!
حس اینکه پسر مقابلش چه پوست سفید رنگی داره در کنار برنزه بودن بدن خودش خیره کننده بود!دست های نا توان کوک فقط پشتش بسته شده بودند
هیچ حرکتی بدون اجازهی تهیونگ نمیتونست انجام بده!
YOU ARE READING
Yūgen
Fanfictionدوست داشتنت یه جنگ بود! جنگی بین قلب و مغزم! جئون جونگکوک چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره! نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده اون بار آدم های کثیف داخلش اون برگهای که ب...