_____________________________________________
روی پلههای موزه نشسته بود
دست هاش رو مقابل لبش گرفت و سعی می کرد با بخارِ نفس هاش گرمش کنه
بینیش از شدت سرما قرمز شده بود و چشم هاش بخاطر ساعتی که بیرون بود در حال بسته شدن بودندمردی که منتظرش بود حدود 3 ساعت دیر کرده بود!
و جونگکوک نمی دونست به چه دلیلی هنوز هم اونجا منتظرش ایستادهبا شنیدن صدای دویدن کسی
سرش رو بالا اورد و چشمش رو کاملا باز کردبخاطر سرعتش نفس نفس می زد
کت خاکستری رنگی که به تن داشت کمی چروک خورده بود و موهای مرتبش پخش و پلا شده بودند" متاسفم...
من یادم نرفته بود فقط... یه موقعیت پیش امد که نتونستم بیام!"بینیش رو بالا کشید و لبخندی زد
کلاه هودیش رو بیشتر روی سرش جلو اورد و دست های قرمز شدش از سر سرما رو وارد جیب شلوار گشادش کرد" مشکلی نیست!
من... جئون جونگکوکم!"موهاش رو مرتب کرد
دستش رو داخل دست پسر گذاشت و با حس سرمای شدیدش اخمی کردساعتش رو بدون قطع کردن لمس انگشت هاشون چک کرد و چشم هاش رو روی هم فشار داد
ساعت 11 شب بود!
و قرار اونها درست حوالیه ساعت 9!" کیم تهیونگ!
خیلی منتظر موندی درسته؟
اگه مایل باشی به یه قهوه دعوتت کنم برای جبران این...
انتظار طولانیت! "پسر جوونتر لب هاش رو روی هم فشار داد
پدر و مادرش مشکلی با این قضیه نداشتند در واقع...
قهوه چیزی نبود که مورد نظرش باشه!
اما رد کردن درخواست اون مرد هم مورد پسندش نبود!" نظرت راجبِ...
قدم زدن چیه؟!
الان باید مکان های جالب زیادی باز باشه! "لبخند کوچیکی بخاطر لحن پر ذوق پسر زد
سرش رو به نشونهی تایید کمی خم کرد و کنارش شروع به قدم زدن کرد
این ساعت از شب جاهای محدودی باز بودند که معمولا بیشترشون به سکس و خوش گذرونی های بی حد و مرز اختصاص داده میشدند!" میشه بریم..
بار؟
قول میدم خوش بگذره! "ابرویی بالا انداخت و رد نگاه پسر مو فندقی رو دنبال کرد
با رسیدن به باری که با رنگ های قرمز و مشکی تزئین شده بود پوست لبش رو گزید و در آخر سمتش قدم برداشت
به عنوان کسی که این همه ساعت اون رو منتظر گذاشته بود حس می کرد حق مخالفت رو نداره!
YOU ARE READING
Yūgen
Fanfictionدوست داشتنت یه جنگ بود! جنگی بین قلب و مغزم! جئون جونگکوک چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره! نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده اون بار آدم های کثیف داخلش اون برگهای که ب...