_______________________________
پیشونیش رو بخاطر سردرد به کف دستش تکیه داد
انگشت هاش به صورت نوازش وار کنارههای شقیقش رو مالش می دادند و بینیش رو بخاطر بی حالی جمع کرده بود" یه وودکا لطفا"
چشم هاش رو روی هم فشار داد
شاید هوای تازه کمی از افکاری که داشتند مغزش رو از پچ پچ های بی سر و تهشون پر می کردند کم می کرد!" ممنون"
لیوان رو از دختر گرفت
بدون مکث گلس کوچیکش رو به سمت بالا فرستاد و مایعی تیز داخلش رو سر کشید
دستش رو وارد جیبش کرد و به سمت بالکن راه افتاد
اون دو سال باعث دلتنگی برای خیلی چیزها شده بود!!در با صدای تیک مانندی باز شد
می تونست بوی خوب گل های اطراف این خونه رو حس کنه که ریه هاش رو تازه می کردند" اعصابت رو خرد نکن یونگی
می دونی که همیشه هوات رو دارم!"دنیل به ستون های کرمی رنگ بالکن تکیه داد
چشم های روشنش بخاطر شیشهای بودن در همچنان روی فضای داخل متمرکز بودن و در حال بررسی کردن چیزی بود" باید یچیزی بهت بگم ولی چون وقت ندارم....
یه قرار کوچیک می زاریم!"دست پسر روی کتش کشیده شد
نفس عمیقی از سر وضعیتش کشید
موهاش بخاطر باد سردی که می وزید روی صورتش پخش شده بودنددستش رو سمت جیب کتش برد
با لمس کردن اون کاغذ کوچیک
اون رو بیرون اورد و پوست لبش رو گزیدهمچیز به طرز اعصاب خورد کنی عجیب بود
حس می کرد برنامه هاش به کلی بهم ریخته!
شاید فرد دیگهای در حال کنترل کردن همچیز بود ؟!" گولش رو نخور
باعث کمرنگ شدن الماست نشو مین یونگی!
چون راه برگشتی که برات نمیمونه چیزی نیست که بدون خون و خونریزی باشه!
قدم هات رو داخل حرف هایی که می زنه گم نکن!
YD»حس می کرد مخفف اسمش
آخر همهی اون نامه ها بدون اینکه زحمتی بکشه چاپ شده بود!
جالب و حیرت انگیزه!کاغذ رو بین دست هاش مشت کرد
اون رو به جای اولش برگردوند و نخ سیگاری رو اینبار بیرون کشید
ESTÁS LEYENDO
Yūgen
Fanficدوست داشتنت یه جنگ بود! جنگی بین قلب و مغزم! جئون جونگکوک چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره! نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده اون بار آدم های کثیف داخلش اون برگهای که ب...