کاپلها: نامجین، کوکوی، یونمین، ییژان
(به همه کاپل ها به یه اندازه اهمیت داده میشه و هر کدوم سناریوهای مختص به خودشون رو دارن)خون، اشک، درد تنها چیزهایی بودند که میتونست به یاد بیاره؛ توی این چند روز انقدر چیزهای عجیب و وحشت آور دیده بود که دیگه کاری که داشت میکرد نمیتونست بترسونتش. در واقع میشد گفت که بیشتر اقدامی از روی درماندگی بود. با تنبلی کشیدن ستاره هفت پر رو تموم کرد و در مقابل وسوسه بررسی دوباره طرح برای اطمینان از درست بودنش مقاومت کرد.
برای بار هزارم توی دلش از پدربزرگش تشکر کرد که این ملک سه طبقه با اتاق های مخفی زیرزمینی رو براش به ارث گذاشته بود و به این فکر کرد که اگه اینجا رو نداشت الان اون هم مثل تمام انسان های دیگه ی روی زمین به تاریخ پیوسته بود، هه.. البته اگه تمدنی باقی مونده باشه که بتونه تاریخو بنویسه!
پوزخند تلخی به افکارش زد و یه تیکه از گوشت خشک هایی که پدربزرگش محض احتیاط اینجا انبار کرده بود رو به نیش کشید؛ برای رویارویی با چیزی که انتظارش رو میکشید به انرژی احتیاج داشت، پس چند تا تیکه دیگه توی جیب کتش جا داد و بطری ویسکی صد ساله ای رو در مرکز ستاره و دایره داخلش قرار داد. بعد دقیقا وسط دایره ایستاد و شروع به از حفظ خوندن وردی کرد که توی دفتر خاطرات پدربزرگش پیدا کرده بود.
پیرمرد قبل از مرگ کتاب رو به دستش داده و گفته بود:
_هر خریتی میخوای بکن، ولی حرفه منو ادامه نده دختر!! از خودت حفاظت کن ولی زیاده روی نکن! عاقبت این کار چیزی جز بدبختی نیست!
خب مگه اون چیکاره بود اصلا؟ برا فهمیدن جواب این سوال دفتر رو خونده و فهمیده بود که پدربزرگش در گذشته کارهای عجیب و غریب زیادی کرده که در صدر همشون، محافظ مرز دنیای زیرین و انسان ها بودن، قرار داشت.
بعد از خوندن دفتر با بی قیدی کنارش انداخته بود چون پیرمرد آخر عمری متوهم شده بود و فکر میکرد دنیا داره به پایان میرسه! هر چند بعد از بروز اولین نشانه های وجود تایتان ها با بیشترین سرعتش سمت دفتر شیرجه زده و کلی پدربزرگ خرفت ولی عزیزش رو ستایش کرده بود که راه زنده موندن رو بهش نشون داده!
حالا به کمک دفتر راه احضار شیاطین و تحت کنترل گرفتنشون رو فرا گرفته و میدونست که شیاطین ده سطح دارن و هر چی به سطح صفر نزدیک تر میشن قوی ترن. تنها سطح صفر شناخته شده ی دنیای زیرین ارباب مطلق شیاطین لوسیفر بود و بعد از اون هفت گناه کبیره در سطح یک قرار داشتن و سطوح پایینتر شامل شیاطین ضعیفتر میشد.
هفت گناه کبیره شیاطین اعظم دنیای زیرین و وزیران لوسیفر بودند و به خشونت و قساوت شهرت داشتند، گفته میشد فقط یه کدومشون میتونه با یک اشاره شهری رو تخریب کنه و با اشاره بعد اون رو از نو بسازه. همچنین شایعه ای وجود داشت که میگفت فقط هفت گناه کبیره در کنار هم توان مقابله و شکست لوسیفر رو دارند، به خودش لرزید و آرزو کرد که هیچوقت سر و کارش به این موجودات نیفته.. اون فقط به یه شیطان سطح هفت نیاز داشت تا ازش محافظت کنه و کمکش کنه زنده بمونه.
از سر ترس برای موفق نشدنش تا جایی که میتونست و توی طرح طلسم اشکال ایجاد نمیشد چفت و بست های زیاد و همه جور غل زنجیر و طرح جادویی رو روی طلسم اعمال کرده بود برای همین به احتمال زیاد هیچ مشکلی توی قرارداد بستن با شیطان مورد نظرش نداشت و حتی اگه همه چیز طبق نقشش پیش نمیرفت هم خب.. فقط دو سه روز کمتر عمر کرده بود دیگه! به هر حال که بدون کمک موجودات ماورا نمیتونست در مقابل موجودات ماورا مبارزه کنه و زنده بمونه.
ذهنش رو از افکار منفی خالی کرد و آخرین جمله رو با صدای بلند به زبون آورد:
+نوکْتو اورفِه، اودِه، فِرِتورِه.
به محض ادا کردن آخرین کلمه همه جا رو نور کور کننده ای فرا گرفت و مجبور شد چشماشو ببنده. ذوق زده برای دیدن نتیجه کارش چشماش رو باز کرد ولی فورا سر جاش خشک شد:
+چی؟؟؟
با شنیدن هفت صدای متفاوت که عیناً همین کلمه رو داد زده بودن متوجه شد توهم نزده و حواسش جمع شد که از دایره وسط ستاره خارج نشه تا جونش حفظ بشه. دور خودش چرخید و با هفت شمایل مختلف روبرو شد که توی هر گوشه ی ستاره یکیشون ایستاده بود.
اگه جریان سوپرنچرال نبود میتونست سکانس کمدی جالبی براش به حساب بیاد ولی مشکل این بود که.. اون هفت تا شیطان اصلا راضی به نظر نمیرسیدن! در واقع انگار.. خیلی خیلی عصبانی بودن!!!یکی از شیاطین که موهای آبی رنگی داشت با صورت سرخ شده از خشم داد کشید:
_به چه جرئتی منو احضار کردی؟! تو! فانی کثیف!!!
و بعد با حرکت دست شعله های سوزانی به سمتش روونه کرد، هر چند شعله ها به یک متریش نرسیده خاموش شدن و اون شیطان انگار که صاعقه بهش اصابت کرده باشه لرزید و روی زانوهاش افتاد.
شیطان مو صورتی ای که کنارش ایستاده بود با تحقیر همفی کرد و ازش رو برگردوند:
_واقعا که احمقی پرآد! (PRIDE) آخه کی وقتی توی ستاره احضار قرار داره جرئت میکنه به احضارگرش آسیب برسونه؟ میخوای گیر نفرین های عجیب غریبشون بیفتی؟؟؟
شیطان دیگه ای با موهای پر کلاغی با استهزا مشهود توی صداش گفت:
_کاملا حق با توعه گلاتونی! (GLUTTONY) مخصوصا وقتی توی دایره احضار همچین شخص قدرتمندی ایستادیم که جرئت کرده ما رو احضار کنه! ما! هفت گناه کبیره رو!!!
چطور بود؟ بوک جدیدم رو دوست دارید؟؟؟[:
YOU ARE READING
WEIRDOS {BTS & Yizhan}
Paranormalدر سال 2050 دنیا بالاخره تصمیم به مجازات انسان های خطاکار و ویرانگر گرفت، تایتان های سنگی از دل زمین بیرون اومدن و الهه ها به زمین نزول کردن، خوناشام ها از غارهاشون بیرون خزیدن و تمام موجودات ماورایی جرئت پیدا کردن دوباره خودشون رو نشون بدن. اون شخص...