Chapter 1

2.2K 246 23
                                    

اولش سعی کرد به آلارم گوشیش بی توجه باشه ولی صدای رومخش نزاشت. با تنبلی دستشو سمت گوشیش برد و آلارمو خاموش کرد. بعد از اینکه چشماشو باز کرد، به سقف خیره شد شد و آه کشید. چقدر از این روزای زندگیش متنفر بود. بعد از انفجار تصمیم گرفت وکیل باشه. نه بخاطر اینکه دوست نداشت یه قاضی  بمونه، بخاطر اینکه مسئولیتش و لقب "قهرمان" زیادی براش سنگین بود و فکر کرد که شاید دفاع کردن از مردم ایده ی بهتری بود.

زن روبروش حدود۲۰ تا ۳۰ سالش بود. صاحبخونش بعد از فروختن خونه به یکی دیگه پولشو گرفته بود و فرار کرده بود.
با هرچی که زن میگفت سرشو تکون میداد و حرفاشو یادداشت میکرد.

بلند شد و دستشو اورد جلو "باهاتون تماس میگیرم"

زن با امیدواری پرسید "پروندمو قبول میکنید؟"

با لبخند جواب داد "اولش یه سری تحقیقات لازمه، بعد از انجامشون حتما بهتون زنگ میزنم"

زن با لبخند ضعیفی سر تکون داد و بعد از فشردن دست مرد از اونجا رفت. یکی از چیزایی که در اون تغییر کرده بود اعتماد به ظاهر بود. اون هیچوقت پرونده های افرادی که قرار بود ازشون دفاع کنه رو اگه حتی یه درصد  بهشون مشکوک بود قبول نمیکرد. گوشیشو چک کرد‌. اگه توی قراری بود گوشیشو سایلنت میکرد و به خاطر همین نشنیده بود که اوه جین جو بهش زنگ زده. لبخند زد. اوه جین جو تنها کسی بود که اینروزا برای چیزی جز مسائل کاری بهش زنگ میزد.

صدای پرانرژی ای تو گوشاش پیچید "قاضی پرمشغله ی ما چطوره؟"

"خوبم. خودت چطوری؟"

"خوب. انقدر خوب که میخوام امشب دعوتت کنم نوشیدنی بخوریم"

با خنده گفت "انقدر خوب؟"

"اره، دلیلیم ندارم که بگم"

"همچین قصدی نداشتم. حالا جدی چه خبره؟"

"هیچی. من الان سئولم. ساعت ۸ چطوره؟"

"خوبه"

بعد از اینکه جین جو به شهر خودش رفت، بازم یه وقتایی برمیگشت سئول. با اینکه اون همیشه میگفت بخاطر کارایی که داره برمیگرده، گائون از اعماق قلبش میدونست که جین جوه بخاطر اونه که برمیگرده. شاید بخاطر اینکه جین جو میدونست اون تنها کسیه که برای گائون مونده.

به محض اینکه از ماشین پیاده شد دیدتش. سخت میشد به استایلش بیتوجه بود.

درحالی که روبروش میشست گفت "هنوزم فکر میکنم بتونی بعنوان به مدل کار کنی"

"نه خیلی ممنون. قبلا امتحانش کردم. مدلینگ بدرد من نمیخوره"

گائون اونموقع رو یادش اومد. اولای نقشه اش با کانگ یوهان بود. یه لبخند کوچیک روی صورتش نقش بست. جین جو تازه فهمید چی گفته.

"متاسفم نباید اینو مطرح میکردم"

گائون درجوابش سرشو تکون داد و عینکشو روی صورتش جا به جا کرد‌

"من مطمئنم رئیس کانگ الان جای خوبیه"

البته که گائون بیشتر مطمئن بود که یوهان الان جای خوبیه ولی بازم جرعت گفتنش به جین جو رو نداشت.
جین جو که از سکوت بینشون حوصلش سر رفته بود لیوانشو روی میز کوبید و باعث شد گائون سرشو بالا بیاره.

با نگرانی توی صداش گفت "میدونم که مرگ‌ اون برای تو سخت تر از بقیه بوده ولی تو باید باهاش کنار بیایی"

گائون آه کشید. اون تو این سالها چیزی راجب زنده بودن کانگ یوهان به جین جو نگفته بود. اون فقط معتقد بود که این رازِ اون نیست که فاشش کنه ولی اون با گناه نگران کردن اون(جین جو) زندگی کرده بود.

"من خوبم لازم نیست نگران باشی"

"به همین دلیل من تنها دوستتم؟"

گائون در جواب گفت" نه اینطور نیست" که باعث شد جین جو جوری بهش نگاه کنه که انگار یه دلقک روبروش نشسته
گائون میخواست که دوستای دیگم داشته باشه ولی استادش بهش خیانت کرد، کسی که هم بهترین دوستش و هم دوست دخترش بود رو از دست داد، تنها کسیم که داشت یه جایی تو سوئیس بود که حتی اندازه سر سوزنم به گائون اهمیت نمیداد.
جین جو آه کشید. بعد از چند ثانیه یه ایده ی عالی به ذهنش رسید.
"میخوام با یکی آشنات کنم!"

Who Says? [The Devil Judge]Where stories live. Discover now