Chapter 12

911 178 8
                                    

میز ناهار خیلی متفاوت تر از صبحونه بود. الیا و گائون درحال خندیدن بودن و یوهان هیج نظری نداشت که برای چی دارن میخندن. ولی مهم نبود چقدر کنجکاوه، واقعا نمیخواست چیزی ازشون بپرسه.

الیا وسط خندش به یوهان گفت: "فکر کنم باید بزاریم گائون برگرده سئول"

گائون خندشو متوقف کرد و از زیر میز یه لگد به پای پای الیا زد. یوهان ابروهاشو بالا انداخت.

"چرا؟"

"اوه جین جو براش یه قرار جور کرده"
یه لگد دیگه.

یوهان با فیس پوکر همیشگیش به گائون نگاه کرد. گائون سعی کرد از نگاهش احساسشو بخونه ولی نتونست.

یوهان ازش پرسید: "میخوای بری؟"

یه چیزی توی گائون از ترک کردن اینجا متنفر بود. 90 درصد آدمایی که میخواست باهاشون وقت بگذرونه اینجا بودن و حتی قرار گذاشتنم اونقدر خوشحالش نمیکرد. انگار هر چیزی که بهش نیاز داشت رو اینجا داشت. یوهان سکوت گائون رو به این معنی برداشت کرد که دلش میخواد بره ولی روش نمیشد به یوهان بگه.
پس به بشقابش نگاه کرد و گفت: "هروقت خواستی بری بگو بلیط بگیرم برات"

این حرفش گائون رو به خودش اورد.
"نمیخوام برم"

"نمیخوای؟"
برگشت و به گائون نگاه کرد تا ببینه راست میگه یا نه.

گائون نامطمئن پرسید: "نه، تو میخوای من برم؟"

یوهان نفس عمیقی کشید و به بشقابش نگاه کرد و زمزمه کرد: "هرگز"

گائون با جوابش لبخند زد و با چرخوندن سرش چشمش به الیا افتاد که داشت با لبخند به عموش نگاه میکرد.

شاید گائون با خوندن خاطرات سوهیون با مشکلات زیادی مواجه میشد ولی میخواست هرطور که شده تمومش کنه. چیزی که انتظارشو نداشت، اون چندتا جمله بودن. گائون میدونست سوهیون اصلا از یوهان خوشش نمیومد. میدونست اون هرکاری میکرد تا اون و یوهان رو ازهم جدا کنه و احتمالا پروفسور مین هم از این موضوع استفاده کرده بود. ولی تو صفحه های آخر چیزایی بود که بعد از خوندنشون نتونست بخوابه.

"همه ی این سالها فکر میکردم اگه یه روزی گائون بخواد قرار بزاره، انتخاب اولش منم. دخترای دور و برش، چه تو دانشگاه چه تو محل کارش تهدیدی نبودن. ولی الان...الان یه رقیب پیدا کردم. نگاه کانگ یوهان به گایون جوریه که انگار گائون با ارزش ترین فرد زندگیشه و مشکل اینجاست که نگاه گائون به اونم همینجوریه. گائون شاید اینو ندونه ولی وقتی چشماش به اون میفته، توی نگاهش چیزی بیشتر از نگاه به ارشدشه، نگاهش به یوهان مثل نگاهیه که من تو این چندسال بهش داشتم. اینو منو متعجب میکنه. 
ممکنه فقط برای خلاص شدن از شَکش منو بوسیده باشه؟"

گائون به کاغذ نگاه کرد. اون عاشق سوهیون بود و به این شکی نداشت. اونو بوسیده بود چون خودش میخواست، نه بخاطر فرار کردن. ولی بعدش شبی رو یادش یادش اومد که یوهان نیومده بود خونه و گائون شدیدا نگرانش بود. البته که نگران بود، اونا وسط جنگ بودن. ولی بعد از نگرانی راجب سلامتیش، نگران این بود که نکنه یوهان اونشب با یه دختر بوده؟ و صبح بعدش وقتی یوهان اومد و راجب "شب سختش" (یوهان در جواب سوال گائون که ازش پرسیده بود دیشب کجا بودی گفته بود: با یه زن سرسخت بودم، موهامو چنگ زد و منو بوسید و...😂) حرف زد، گائون نمیدونست چرا ولی احساس عصبانیت و خیانت بهش دست داده بود.
دفترچه خاطرات رو بست و با حواس پرتی به دیوار سفید روبروش خیره شد. اگه سوهیون درست گفته بود و یوهان واقعا عاشقش بود چی؟ بعد از چند لحظه به خودش اومد و فهمید که تمام این مدت داشته به فکرش لبخند میزده. سرشو تو دستاش گرفت. و شاید سوهیون راجب خودشم درست میگفته. اون عاشق یوهان بود. 

Who Says? [The Devil Judge]Where stories live. Discover now