موقع صبحونه، جمع جو سنگینی داشت.
اولش الیا سعی کرد سکوت رو بشکنه ولی موفق نشد.
"من میرم و تا وقتی برمیگردم بهتره درست شید. نمیخوام نهارمم اینجوری بخورم"گائون با گفتن "ما باهم قهر نیستیم" به یوهان نگاه کرد و منتظر بود تا اونم موافقت کنه ولی یوهان جوری بهش نگاه که انگار گائون به یه زبون دیگه حرف زده.
"اره تو راست میگی. برو اینو به یه آدم کور بگو و اونم(یوهان)هنوز باورت نداره" الیا این رو گفت و از آشپزخونه رفت ییرون.
بعد از چند دقیقه سکوت صدای در اصلی اومد.
"میتونستی یچیزی بگی"
"نمیخوام به برادرزادم دروغ بگم"
گائون همیشه خونسردی یوهان رو تحسین میکرد ولی الان رو مخش بود.
"پس دروغ به منی که فامیلت نیستم اوکیه؟"
"من کی بهت دروغ گفتم؟"
شاید چون بخاطر اینکه یوهان امروز صبح برای اولین بار تو چشماش نگاه کرد، بهش این جرعت رو داد که یه جواب پیدا کنه."یادته چجوری منو کشوندی سوئیس؟"
"معلومه که یادمه. ولی یادم نمیاد چرا برای یکسال لعنتی تصمیم گرفتی قایم شی!" جمله ی آخرشو فریاد زد و دستش رو روی میز روبروش کوبید که باعث شد گائون یکم بترسه.
نفس عمیقی کشید.گائون زمزمه کرد "کار میکردم"
یوهان چند ثانیه ساکت موند و بعد با انگشتش به لبای گائون اشاره کرد و گفت "دروغه"
و بعد برگشت و رفت.گائون میدونست داره دروغ میگه، ولی چیزی که نمیدونست این بود که چرا. آهی کشید و برگشت اتاقش. روی تختش نشست و اطرافش رو دید زد. چشمش به چمدونش خورد. دفتر خاطرات بهترین چیزی بود که میتونست حواسشو پرت کنه، نه؟
وقتی یوهان بعد از در زدنش جوابی از گائون نشنید، میخواست برگرده به آشپزخونه. وقت ناهار بود و از بعد صبحونه چیزی از گائون نشنیده بود. بالاخره نگرانیش به کله شقیش غلبه کرد. در رو باز کرد و با یه صورت خیس مواجه شد. گائون سخت درحال گریه کردن بود و تلاشی هم برای پاک کردن اشکاش نمیکرد. یوهان سرجاش بایستاد و به کتاب توی دست گائون نگاه کرد. بدون شک یه دفتر خاطرات بود و حدس زدن اینکه صاحبش کی بوده، سخت نبود. گائون اونقدر تو خودش فرو رفته بود که متوجه ی یوهان که روی تخت نشست نشد. فقط وقتی گرمای دستی رو روی صورتش حس کرد، توجهش به یوهان جلب شد. سرشو بلند کرد و به چیز غیرقابل توصیفی که تو چشمای یوهان بود نگاه کرد. اونموقع بود که فهمید صورتش خیسه. سریع نصف صورتشو که دست یوهان روش نبود رو پاک کرد.
یوهان با صدای آرومی گفت "باید بریم برای ناهار"
گائون نمیدونست بخاطر لحن یوهان بود یا چشماش ولی نمیخواست تکون بخوره. حتی یک اینچ هم نمیخواست از جاش تکون بخوره.
با صدای آرومی زمزمه کرد: "الان؟"
احساس آسیب پذیر بودن میکرد ولی حس نا امنی ای راجبش نداشت. یوهان با انگشت شصتش لب های گائون رو پاک کرد و صورتش رو خشک کرد و بعد دستش رو گرفت. چشمای گائون کاراش رو دنبال میکردن. نمیدونست چرا ولی احساس میکرد ینفر داره به قلبش مشت میزنه.
یوهان با لحن عادی جواب داد: "آره الیا منتظره"
ولی یدفعه به در نگاه کرد انگار که میخواست مطمئن شه کسی اونجا نیست و بعد خم شد که باعث شد دهنش نزدیک گوش گائون قرار بگیره و با صدای آروم ولی محکمی گفت
"باید بهش نشون بدیم دیگه باهم قهر نیستیم"
YOU ARE READING
Who Says? [The Devil Judge]
FanfictionThe devil judge Couple: Kang yohan & Kim gaon Genre: Bl, Drama, Angst Author: Srmhera دقیقا یکسال از اینکه گائون یوهانو بعد از اون انفجار دید میگذره "فقط صورتشو نشون داد و ناپدید شد"